هری نمیخواست بیشتر ازین بهش فکر کنه.اون میخواست وانمود کنه همه چیز عادیه.که اون یه پلیس نیست و زین یه قاتل نیست,که اونا فقط یه زوج معمولی عاشق بودن.اون میخواست همه چیز رو فراموش کنه و فقط وانمود کنه,حتی اگه فقط واسه همین لحظه اس
صدا ی بارون خیلی آرامش بخش و دلنشین بود و به زین تکیه داد تا آروم بگیره و بوی خاص بدن معشوقش رو بو کشید و نفس عمیق کشید.اون میخواست این لحظه رو ثبت کنه..چه حسی داره,چه بویی میده,صدای نفسهاش...
اون ناگهان بلند نفس کشید وقتی مرد کشید عقب خیلی کم که بتونه به چهرش نگاه کنه و اما هیچ حرفی نزد و لباش رو بوسه زد.بوسه خیلی آروم و مهربون بود پر از عشق و هری اصلا به این نوعش عادت نداشت
اون به بوسه های وحشیانه و محکم و طولانی و گاهی دردناک عادت داشت.خیلی خوبه که این نوع محبت رو حس کنه.اون نمیدونست این اتفاق قراره دوباره بیفته یا نه ولی اون میخواست ازش لذت ببره
هری نفسش گرفت وقتی زین بلندش کرد و به سمت اتاق خواب بردش.اون خیلی آروم پسر رو روی تخت خوابوند.لباس هاش رو دراورد قبل ازین که روی معشوقش قرار بگیره.مرد با دستاش محکم تیشرت پسر رو باز کرد.هری دستش رو دراز کرد و دست معشوقش رو گرفت."زین" نفس کشید و یه لحظه صبر کرد تا جرات پیدا کنه حرفی رو که میخواد بزنه "لطفا امشب مهربون باش"
زین بهش خیره شد و تو نگاهش چیزی شبیهه فاصله توش موج میزد قبل ازینکه آروم سرش رو به معمای فهمیدن تکون بده و بعد ناگهانی دوباره حرکاتش آروم شد.هری فکر کرد چقدر مسخره بوده که این همه صبر کرده تا این چندتا کلمه ی ساده رو بگه.خیلی طول کشید تا جرات کنه حرف بزنه,اروم اه کشید وقتی صاف نشست تا معشوقش لباسش رو از تنش دربیاره
هری تماشا کرد جوری که زین بدنش رو با بوسه پر کرد و به سمته پایین کمرش رفت.کاراش خیلی آروم بود و پسر حس میکرد هرلحظه ممکنه قلبش منفجر بشه.محبت..چیزی بود که همیشه از طرف مرد میخواستش و بلاخره داشتش..این بیشتر از حد تحملش فوق العاده بود."تو اینجوری خیلی زیبایی" زین زمزمه کرد و یکی از علامتهایی شب قبل روی بدنش گذاشته بود رو لمس کرد
هری به خودش اجازه داد تا به بدن خودش نگاه کنه و همه ی لاوبایت ها و کبودی هایی که روی استخون لگنش هستن رو بخاطر بسپره.اون واقعا تا حالا زیاد بهشون توجهی نکرده بود,اون چیزهایی مهم تری از ظاهرش تو ذهنش داشت."مال منی" زین باهاش چشم تو چشم شد و جای گاز تازه ای ک روی استخون ترقوش گذاشته بود رو نوازش کرد."مال توام" پسر زمزمه کرد و دید مرد لبخند زد.مشخصا از جوابش لذت برده.بنظر هری این بامزه بود چون مرد نیاز داشت مطمئن باشه هری فقط و فقط زین رو دوست داره
حتی هیولا ها هم احساس دارند.هری فکر کرد وقتی زین کاملا لختش کرد.اون با تعجب و اشتیاق نگاه کرد وقتی مرد کنار کشید و دراز کشید روی تخت."بیا اینجا" صدای زین باعث شد لرزه به تنش بیفته و پسر خودش رو بین پاهای باز شده ی معشوقش قرار داد
"میتونم؟" اون آروم پرسید و دیک زین رو گرفت
زین آروم خندید و سرش رو تکون داد و تماشا کرد که پسر اول بطور آزمایشی سر دیکش رو لیس زد.حالا که بهش فکر میکنه هری هیچوقت براش بلوجاب نکرده.دید که بلاخره معشوقش سر دیکش رو توی دهنش برد و مرد یه غرش بلند کرد و درعجب چرا قبل ازین از پسر بلوجاب نگرفته!لبهای قرمزش فوق العاده بنظر میرسید دور دیکش.."فاک" اون دوباره غرش کرد و امیدوار بود معشوقه ی رامش تشویق شه
هری به خودش یاداوری میکرد باید از بینی نفس بکشه وقتی شروع کرد سرش رو بالا و پایین ببره...انقدر ادامه داد تا زین متوقفش کرد.اون منتظر نگاه میکرد وقتی زین در لوب رو باز کرد و ریخت روی دستش و باهاش دیکش رو اماده کرد."حالت خوبه؟" مرد پرسید و پسر سر تکون داد
این خیلی خجالت آور بود وقتی نشست روی شکم زین و دستش رو برد پایین تا دیکش معشوقش رو جلوی سوراخش قرار بده.اون حس میکرد نگاه خیره ی مرد داره وجودش رو سوراخ میکنه وقتی اون داشت خودش رو روی دیکش قرار میداد قبل ازینکه آروم روش بره پایین و دیک زین رو توی بدنش جا بده."شی..ت" هری یه نفس لرزون کشید وقتی کاملا نشست روش.یکم وقت برد تا عادت کنه قبل ازینکه بلند شه و دوباره بیاد پایین.اون هنوز بخاطر شب قبل ضعیف بود
زین آروم پهلوهاش رو گرفت و کمک کرد تا روش سواری کنه و بهش میگفت چقدر زیبا بنظر میرسه تو این حالت.هری حس خیلی خوبی داشت و حس میکرد مورد عشق مرد قرار گرفته وقتی بلاخره اونها یه ریتم درست پیدا کردن.خیلی آروم و با عشق...این فقط سکس نبود,این خیلی باهاش متفاوت بود.کلمات توی ذهنش خیلی سوسولی بنظر میومد ولی این عشق بازی بود."زین" آروم ناله کرد قبل ازینکه به جلو خم بشه.حس درموندگی داشت تا لبهای عشقش رو مقابل خودش حس کنه
زین کنترل بوسه رو دست گرفت و شروع کرد رو به بالا تو بدن هری ضربه بزنه و دستاش آروم پوست صاف و نرم کمر پسر رو نوازش میکرد.اون ها طولانی مدت تو اون حالت موندن..نه اینکه همدیگر رو ببوسن اما کنار هم نفس میکشیدن وقتی داشتن عشق بازی میکردن
هری با کراحت کشید عقب و به چشم های مرد خیره شد و نفسش گرفت چون میدونست مرد چی میخواست بهش بگه. خواهش میکنم نگو.التماس میکنم. اون بدون صدا داشت التماس میکرد
"من دوستت دارم" زین تو گوشش زمزمه کرد و پسر حس کرد یه سطل آب یخ روش خالی کردن. اون چیکار داره میکنه؟ اون چرا داره اینکار رو باهاش میکنه؟
زین مالک دوستش داره..مردی که حتی مادر خودش رو کشته دوستش داره و هری داره بهش خیانت میکنه.اون به جلو خم شد و سرش رو توی گودی گردن زین قایم کرد تا مرد اشکهاش رو که تند و بی اختیار از چشمش میفتادن نبینه.شاید بهتر بود زین همیشه سرد و ظالم میموند و حداقل کمتر درد داشت وقتی یادش میومد که داره به مرد خیانت میکنه
پسر هم دلش میخواست اون کلمات رو بگه و همه چیز رو اعتراف کنه ولی نمیتونست.مهم نیست چقدر دلش میخواست اینکار رو بکنه اون نمیتونست
YOU ARE READING
relax (ترجمه )
Actionعاشق دشمن شدن بخشی از برنامه نبود این قرار نیست پایان خوشی داشته باشه