پارت 33

413 31 0
                                    

تو منو دوباره ساختی 33

وارد خونه شد و با شنیدن صدای خنده چشماش گرد شد.  خیلی وقت بود که وقتی میومد خونه دیگه صدای خنده نمی شنید.  درست از وقتی که جیمین رفته بود شرکت کلا جو خونه عوض شده بود و سه رون و جیمین دیگه هیچ سر و صدایی نداشتن.
تری آشپزخونه سرک کشید و اون دو تا در حال خنده دید. جیمین پیشبند بسته بود و به جای آشپزی داشت مسخره بازی در می آورد و سه رونم که مثلا داشت پیازچه ها رو خرد میکرد اما، تمام حواسش پیش دیوونه بازی های جیمین بود و با صدای بلند به کاراش میخندید.  لبخند رو لباش کش اومد و با صدای بلندی گفت :
-میبینم که بلخره آشتی کردین.
هر دو سمتش برگشتند. جیمین رو بهش کرد.
-اما ما که با هم قهر نبودیم هیونگ.
جین جلو رفت و با لبخند گفت :
-با هم آشتی هم نبودین تمام مدت قیافه هاتون...
صورتش و تو هم جمع کرد.
-این شکلی بود.
جیمین و سه رون نگاهی به هم انداختن و زیر خنده زدن. جین با عشق نگاهشون کرد.
-اگه همیشه شما دو تا اینجوری بخندین نصف خوشیم کامل میشه.
جیمین لبخندی زد.
-نصف خوشی دیگه ات با چی کامل میشه؟
جین لبخند شیرینی زد.
-با خنده های جیسو و مانسه.
عقب گرد کرد.
-من میرم استراحت کنم... حواستون به غذا هم باشه فقط دیوونه بازی در نیارین من گشنمه.
جیمین با حالت نظامی دستش و کنار سرش گرفت و با صدای بلند گفت:
-چشم قربان.
جین با خنده سری تکون داد و از آشپزخونه بیرون اومد.  چقدر خوب بود که دوباره دوتاشون مثل قبل شده بودند.
جیمین با لبخند سمت سه رون برگشت.
-از اونجایی که هیونگ دستور داده بهتره زودتر غذا رو اماده کنیم... نظرت چیه؟
سه رون سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
-باهات موافقم ببین دو ساعته اومدیم تو آشپزخونه فقط دو تا پیازچه خرد کردم تو هم هیچ کار نکردی.
جیمین روبروش قرار گرفت و خیره شد تو چشماش.
-یه عالم کار کردم که.
سه رون چشماشو گرد کرد .
-چیکار کردی مگه؟
جیمین با جدیت گفت :
-تو رو خندوندم.
سه رون بهش خیره شد و کم کم لبخند رو لباش نشست.
-دیوونه.
جیمین شونه ای بالا انداخت و ریز خندید.
....
لیوان و روی میز کوبید.
-یکی دیگه.
با قرار گرفتن لیوان جلوش دستش و سمتش برد و تمام نوشیدنی شو یک نفس سرکشید.
دوباره لیوان و روی میز کوبید.
-یکی دیگه.
سرش گیج میرفت و دنیا دور سرش میچرخید.  سرش و رو میز گذاشت. همه اینقدر الکی تموم شده بود که نمی تونست باورش کنه. دوباره صدای سه رون توی سرش پیچید و پوزخندی زد.
-هه نتونسته عاشقم بشه... مسخرس.
لیوان که جلوش قرار گرفت به زور سرشو بلند کرد و جرعه ای ازش نوشید که دوباره سرش روی میز افتاد.  گیج گیج بود اما نمی تونست سه رون و فراموش کنه و قلبش میسوخت. دستشو روی لیوان گذاشت و به محتویات توش خیره شد.
-یعنی چيی که عاااشقم نشده... هع... یعنی چی... چطور میتونه همچین چیزی بگه...
به زور سرشو بلند کرد و صاف نشست. لیوان و برداشت و یه نفس سر کشیدش.  دستشو تو جیبش فرو کرد و تعدادی اسکناس و بیرون اورد و روی میز کوبید. نگاهی به اطراف انداخت و با پیدا کردن در ورودی تلو تلو خوران خودشو سمت پله ها کشوند.  دستش و از نرده گرفت و آروم پله ها رو بالا رفت.  چند بار پاش لیز خورد و میخواست بیافته اما با کمک نرده ها خودش و نگه داشت. بلخره از بار بیرون زد و کنار خیابون ایستاد . به زور روی پاهاش بند بود. دستش و برای تاکسی بلند کرد و دقیقه ای بعد تاکسی کنار پاش ترمز زد.
سوار شد و آدرس و به راننده داد.  نگاهش و به بیرون دوخت . قلبش درد میکرد،  با اینکه تا خرخره خورده بود بازم قلبش درد میکرد.  حالا میفهمید که چرا میگن عشق دردناکه.
....
-هیونگ... هیونگ بلند شو.
لای یکی از چشماشو باز کرد.
-چی شده؟
لبخندی بهش زد.
-شام حاضره .
جین از جا بلند شد و همون طور که خمیازه میکشید سمت دسشویی رفت.
-برو الان میام.
جیمین از اتاق بیرون اومد و سمت آشپزخونت رفت.  جین سرکی تو آشپزخونه کشید.
-کاری هست انجام بدم؟
سه رون سرشو به طرفین تکون داد.
-نه اوپا برو بشین تو.
جین سمت میز رفت و ثانیه ای بعد جیمین و سه رون از آشپزخونه بیرون اومدند و آخرین ظرفا رو روی میز گذاشتند.
سه رون نشست و جیمینم کنارش قرار گرفت.  جین با تعجب بهش خیره شد.  جیمین سمتش برگشت.
-چی شده هیونگ؟  چرا اینجوری نگاه میکنی؟
جین با تفکر گفت :
-جاتو عوض کردی.
جیمین لبخندی زد.
-اهان اونو میگی؟ 
نگاهی به سه رون انداخت .
-امروز دلم خواست اینجا بشینم.
جین یکم نگاش کرد و بیخیال نگاهش و به بشقابش دوخت و قاشقی از غذا رو تو دهنش گذاشت.
جیمین نفس راحتی کشید.  الان بود که لو برن.
جین با لذت گفت :
-اوووم خوشمزه اس .
جیمین با لبخند گفت:
-نوش جونت هیونگ.
جیمین نگاهی به سه رون انداخت.
-خیلی خوشمزس.
سه رون آروم خندید.
-دستپخت خودته دیگه.

you made me again Место, где живут истории. Откройте их для себя