پارت 50

514 24 0
                                    

تو منو دوباره ساختی 50

به زور سوهی تمام فرنی شو خورده بود ولی دیگه اصرار سوهی برای دوباره خوابیدنش و قبول نکرده بود. حالا که سوهی رو دیده بود حالش حسابی خوب خوب بود.  از اتاق بیرون اومد و  با دیدن خونه دهنش باز موند.
-واای سوهی چه کردی؟
سوهی قیافه شو تو هم جمع کرد.
-فکر نمیکردم اینقدر شلخته باشی اوپا.
تهیونگ دندوناشو به نمایش گذاشت.
-منم فکر نمی کردم تو اینقدر سریع بتونی همه جا رو مرتب کنی.
سوهی ابرویی بالا انداخت.
-ما اینیم دیگه... اوپا لباسات رو بنده یادت نره جمعشون کنی.
تهیونگ سرشو به علامت مثبت تکون داد.
-واقعا ممنونم ازت.
سوهی لبخندی زد.
-کاری نکردم که.
تهیونگ سمت آشپزخونه رفت.
-قهوه میخوری؟
سوهی سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
-میخورم اما خودم درست میکنم.
بازوی تهیونگ و گرفت و سمت مبلا کشوندش.
-تو بشین استراحت کن.
تهیونگ چشماشو گرد کرد.
-اما من حالم خوبه.
سوهی دستشو رو پیشونی تهیونگ گذاشت.
-هنوز یه کوچولو تب داری.
کنترل و برداشت و تو دست تهیونگ گذاشت.
-فیلم ببین حوصلت سر نره.
تهیونگ با تعجب به سوهی که سمت آشپزخونه میرفت خیره شد و کم کم لبخند رو لباش جا خوش کرد.
سوهی سینی رو روی میز گذاشت و کنار تهیونگ نشست.  فنجون و برداشت و به دست تهیونگ داد.
-بفرمایید اوپا.
تهیونگ جرعه ای از قهوه رو مزه کرد.
-همم واقعا خوشمزه اس.
سوهی قیافه ای به خودش گرفت.
-قهوه های من حرف نداره.. اوپا.
-بله.
-این چه عادت گندیه که تو داری؟
تهیونگ سوالی بهش خیره شد.
-کدوم عادت؟
-وقتی خوابت خرسیه چرا گوشیت و خاموش میکنی؟
تهیونگ لبخندی زد.
-درسته خوابم خرسیه ولی با صدای گوشیم بیدار میشم.
سوهی لبخندی زد.
-با قلقلکم بیدار میشی.
تهیونگ با صدا خندید.
-پس قلق بیدار کردنم و یاد گرفتی .
-اهم.
تهیونگ زیر لب گفت :
-خوبه.
سوهی سمتش برگشت.
-چی گفتی اوپا؟
-هیچی .
سوهی چشماشو ریز کرد.
-اما گفتی.
-گفتم قهوه ات خوشمزه اس.
جرعه ای دیگه ای از قهوه اش و خورد و نفسشو با صدا بیرون داد.
فنجون خالی رو روی میز گذاشت و رو به سوهی کرد.
-سوهی یا.
-هم.
-یه سوال بپرسم راستشو میگی؟
سوهی نگاهشو به تهیونگ دوخت.
-بپرس.
-چرا تو روز عروسی با دیدن جیهوپ اونجوری شدی؟
سوهی لبشو گاز گرفت و بی حرف به تهیونگ خیره شد.
-نمی خوای چیزی بگی؟
سوهی سرشو به علامت منفی تکون داد.
تهیونگ آروم گفت :
-جیهوپ و دوست داری؟
سوهی تند تند سرشو به طرفین تکون داد.
-نهه..اینطور نیست اوپا.. موضوع.. موضوع یه چیز دیگه اس.
تهیونگ لبخندی زد.  اگه جیهوپ و دوست نداشت بقیه چیزا براش اهمیتی نداشت.
-نمی تونی بگی اشکال نداره..مهم نیست.
سوهی نگاهشو بهش دوخت.
-پس چرا سوال پرسیدی اگه مهم نیست؟
تهیونگ بهش خیره شد.
-میخواستم از یه چیزی مطمئن بشم که شدم.
-از چی؟
تهیونگ با لبخند بهش خیره شد.
سوهی قیافه شو تو هم کشید.
-از چی؟؟؟
تهیونگ بازم فقط با لبخند بهش خیره شد که صدای سوهی بلند شد و مشتی رو بازوی تهیونگ کوبید.
-اوپاا.
تهیونگ دستشو سفت چسبید.
-چرا میزنی مثلا مریضم هاا؟
سوهی لباشو غنچه کرد.
-خوب درست حرف نمیزنی میدونی من فضولم.. اما میزاریم تو خماری.
تهیونگ لبخندی زد.
-دقیقا مثل خودت که میدونی من فضولم و قضیه جیهوپ و بهم نمیگی.
سوهی سرشو زیر انداخت.
-خوب جیهوپ اگه به من مربوط میشد حتما بهت میگفتم اما موضوع جیهوپ به یکی دیگه ربط داره برای همین نمی تونم بهت بگم.
-باشه نگو منم اصراری ندارم.
سوهی لب پایینشو جلو داد.
-اما من میخوام بدونم.
تهیونگ تو چشماش زل زد و خیلی سریع گفت :
-فقط میخواستم مطمئن بشم که هیچ احساسی به جیهوپ نداری.
سوهی با تعجب بهش خیره شده بود که تهیونگ آروم گفت :
-خیلی خوشحالم که جیهوپ و دوست نداری اینجوری میتونم شانس اینو داشته باشم که خودم و تو قلبت جا بدم.
سوهی با چشمای گرد بهش خیره شد. 
تهیونگ لبخندی زد.
-خانم شین سوهی از همین الان بهت میگم که حق نداری کسی رو تو قلبت جا بدی چون خودم میخوام تصاحبش کنم.
چشمای سوهی بیشتر گرد شد و قلبش شروع به تپش کرد.  تهیونگ الان چی داشت میگفت؟ میخواست قلبش و تصاحب کنه؟.. اما قلبش که خیلی وقت بود برای تهیونگ شده بود.
تهیونگ ابرویی بالا انداخت.
-حواست باشه قلبت و به کسی ندی فهمیدی؟
سوهی آروم سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد و سرش و زیر انداخت. تو دلش کیلو کیلو قند اب میکردن. چقدر شیرین بود که تهیونگم  احساسش باهاش مشترک بود.
تهیونگ دستش و زیر چونه ی سوهی گذاشت و سرشو بالا آورد و به چشماش خیره شد.
-میتونم دیگه نه؟  میتونم قلبت و تصاحب کنم؟
سوهی آروم سرشو به طرفین تکون داد و قیافه ی تهیونگ تو هم رفت و آروم گفت :
-چرا؟
سوهی آروم لب زد.
-چون خیلی وقته قلبم و تصاحب کردی.

you made me again Donde viven las historias. Descúbrelo ahora