you made me again

پارت 51

تو منو دوباره ساختی 51

-چه خبرا جیسو؟
نفسش و آروم بیرون داد.
-هیچی.
-جین چطوره؟
-مثل همیشه.
صدای لیسا بلند شد.
-یعنی هنوزم بهت بی توجهی میکنه؟
آروم سرشو به چپ و راست تکون داد.
-نه ولی...
نگاهشو به لیسا دوخت.
-هیچ عشقی وجود نداره.
اینو گفت و لبشو گاز گرفت. لیسا از جاش بلند شد و کنارش نشست.
-اما تو که گفتی فهمیدی که جین هنوزم دوست داره.
جیسو بهش خیره شد.
-آره گفتم ولی حس میکنم فقط تنها حسی که به من داره یه جور احساس وظیفه اس.
لیسا بهش خیره شد.
-منظورت چیه؟
-اونروز از اینکه غیبم زده بود نگران بود برای همینم فکر میکردم هنوز دوسم داره ولی فکر میکنم فقط نگران بود.
لیسا لبخند کوچیکی زد.
-خوب نگرانی هم عشقه دیگه.
جیسو آروم سرشو به طرفین تکون داد.
-نه نیست اگه بود فقط مثل همخونه باهام رفتار نمیکرد .. صبح فقط یه صبح بخیر میگه ..صبحونه میخوریم بی صدا..بدون هیچ حرفی.. بعدش تشکر میکنه و میره و خداحافظی میکنه .. ظهر که نیستش..وقتی میاد یه سلام میکنه و تمام وقتش و با مانسه میگذرونه.. اگه مجبور نباشه حتی اسمم صدا نمیزنه... شام رو هم تو سکوت میخوریم و فقط سر و صدای مانسه بلنده.. شبا هم که قبل خواب یه شب بخیر میگه و میگیره میخوابه.
اشکش و پس زد.
-من تحمل میکنم اما برای خودش سخته.. میدونم داره عذاب میکشه.. هیچ وقت تو خواب لبخند نمیزنه..همیشه اخم داره..
نگاهشو به لیسا دوخت.
-جین حقش نیست این زندگی رو داشته باشه لیسا.. حقش نیست.
لیسا دستش و رو دست جیسو گذاشت.
-تا حالا سعی کردی باهاش صحبت کنی؟
جیسو آروم سرشو تکون داد.
-تا حالا شده چیزی بگی و جین جوابت و نده؟
جیسو دوباره سرشو به نشونه ی مخالفت تکون داد.
لیسا لبخندی زد.
-پس نگران چی هستی؟  تو خودت هیچ اقدامی برای بهتر شدن رابطه تون نمیکنی.. توقع نداری که جین اول بیاد باهات صحبت کنه.
جیسو بهش خیره شد.
-میترسم بهم بی توجهی کنه.
لیسا با همون حالت ادامه داد.
-امتحانش که نکردی کردی؟  اینقدر باهاش صحبت کن و مجبورش کن به حرفت گوش بده.. سعی کن بهش نزدیک شی حتی اگه پست زد بازم سعی کن بهش نزدیک شی.
دست جیسو رو فشرد.
-این دیوار و تو باید برداری جیسو... اگه بخوای منتظر جین بمونی شاید خیلی دیر بشه و دیگه نابود کردنش ممکن نباشه.
جیسو تو سکوت بهش خیره شد و به حرفاش فکر میکرد. لیسا درست میگفت هیچ وقت سعی نکرده بود  خودش و به جین نزدیک کنه همیشه میگفت باید به جین فرصت بده اما همین سکوت خودش داشت دوریشون و بیشتر میکرد. باید خودش برای شکستن این دیوار دست به کار میشد.
لیسا به چشماش خیره شد.
-میفهمی که چی میگم نه؟
جیسو آروم سرشو تکون داد.
-ممنونم لیسا.. نمی دونم اگه تو رو نداشتم باید چیکار میکردم.. من هیچ وقت به جین نزدیک نشدم چون با خودم میگفتم جین به فرصت احتیاج داره اما دیگه بی صدا نمی شینم کار خودمو شروع میکنم.
لبخندی زد و مصمم گفت :
-هر طور شده دیوار بینمون و بر میدارم.
لیسا لبخند بزرگی زد.
-آفرین حالا شدی کوان جیسوی واقعی.
جیسو دندوناشو به نمایش گذاشت.
-من کم نمیارم هر چی هم جین منو پس بزنه مهم نیست.. بلخره مجبور میشه نفرتش و کنار بزاره .
....
دوباره شمارشو گرفت اما بازم جواب نداد.  نمی تونست باور کنه که کسی دیگه ای رو دوست داره. حتما برای اینکه از دستش خلاص بشه اون حرفا رو زده بود.
نگاهش و به اسم خانم کوچولوی رو گوشیش دوخت و به عکس سه رون که با لبخند شیرینی دندوناشو به نمایش گذاشته بود و چشماش ریز شده بود خیره شد.
-من که میدونم فقط برای سر به سر گذاشتن من اون حرفا رو میزنی.. امکان نداره یکی دیگه رو دوست داشته باشی.. تو که تو زندگیت غیر جیمین هیچ کس وجود نداره و جیمینم که خودش دوست دختر داره.. پس چرا میخوای سر به سرم بزاری؟ 
لبخندی زد.
-بلخره مجبور میشی عاشقم شی سه رون.. اونقدر بهت اصرار میکنم که بلخره مجبور میشی.
لبخندی زد و دوباره شماره اش و گرفت و بازم سه رون جواب نداد.
-فکر کردی دست از سرت بر میدارم؟  نخیر خانم کوچولو اشتباه کردی... جانگ جیهوپ به هر چی که میخواسته رسیده پس حتما تو رو هم بدست میارم.
...
-هیونگ؟
نگاهش و به تهیونگ دوخت.
-چیه؟
تهیونگ یکم این پا اون پا کرد که صدای جین در اومد.
-حرفت و بزن تهیونگ.
تهیونگ دندوناشو به نمایش گذاشت.
-عشق چه شکلیه هیونگ؟
جین بهش خیره شد.
-یعنی تو نمی دونی ؟ یعنی میخوای بگی که نمی دونی عشق چه شکلیه؟
تهیونگ لبخندی زد و سرشو خاروند .
-نه اینکه ندونم ولی خوب میخوام مطمئن بشم که احساسی که اسمش و برای خودم عشق گذاشتم واقعا عشق هست یا نه .
جین لبخندی زد دستشو زیر چونه اش گذاشت .
-خوب بگو چه حسی داری؟