تو منو دوباره ساختی 39
-جیسو داره میره.. داره برمیگرده به آمریکا جین... یه ساعت دیگه پروازشه.
جین سمتش اومد و با شوک گفت :
-یعنی منظورت اینه که..
با دست به خودش اشاره کرد.
-مانسه پسر منه... پسر منه و جیسو داره میبرتش... بدون اینکه حقیقت و بهم بگه.
لیسا سریع جبهه گرفت.
-تو خودت نخواستی حقیقت و بشنوی و جیسو رو بیرون انداختی.
جین بهش خبره شد.
-پنج ماه فرصت داشت پنج ماااه.
لیسا سرشو به طرفین تکون داد.
-وقت برای این چیزا نداری.
نگاهی به ساعت مچیش انداخت.
-اگه همین الان راه نیافتی بهشون نمیرسی.
جین یکم با تعجب نگاش کرد که لیسا غرید.
-زود بااش.
جین عقب گرد کرد و گوشی و سویچش و از روی میز توالت برداشت و بدون اینکه به لیسا نگاهی بندازه از اتاق بیرون دوید.
لیسا به عجله اش لبخندی زد و تو دلش به خودش آفرین گفت.
با بیرون پریدن جین، جیمین سریع سمتش اومد.
-چی شده هیونگ چی شده؟
جین بی حرف سمت در رفت و جیمین هم دنبالش.
-کجا میری با این وضع.
جین کفشاشو پوشید.
-عجله دارم بعدا توضیح میدم.
اینو گفت و از خونه بیرون زد.
جیمین دم در ماتش برده بود که صدای لیسا از جا پروندش.
-لازم نیس نگران باشی.
جیمین سمتش برگشت و با اخم گفت :
- چی بهش گفتی که اینجوری شد؟
لیسا لبخندی زد.
-حقیقت.
جیمین با چشمای ریز بهش خیره شد.
-چه حقیقتی؟
لیسا با همون لبخند گفت :
-درباره ی پسرش.
جیمین با شوک بهش خیره شد. پسرش؟ جین پسر داشت؟
لیسا با لبخند از کنارش گذشت که جیمین سریع دستش و گرفت .
-چ.. چی داری میگی؟ هیونگ پسر داره؟ از کی ؟کی هس؟
-مانسه پسر جینه.
جیمین تقریبا داد زد.
-چی؟؟
لیسا بی توجه به شوکه اش ادامه داد.
-پسر جین و یورا.
کم مونده بود جیمین از تعجب شاخ در بیاره.
-چی چی گفتی؟ یعنی چی؟
لیسا دست جیمین و از دور دستش باز کرد.
-هر وقت جین برگشت ازش بپرس. فقط امیدوار باش قبل از اینکه برن بهشون برسه.
جیمین سوالی گفت :
-برن؟ کجا برن؟
لیسا با جدیت گفت :
-جیسو داره برمیگرده آمریکا .
اینو گفت و بیرون رفت و جیمین و با یه دنیا شوک تنها گذاشت.
در که بهم خورد تکونی خورد و با قدم های آروم سمت کاناپه رفت و روش ولو شد. سعی کرد تمام اتفاقات و کنار هم بچینه تا به نتیجه برسه ولی اونقدر شوکه بود که روی هیچی نمی تونست تمرکز کنه. مگه میشد مانسه پسر جین باشه؟ اونم پسر جین و یورا؟
....
"مانسه پسرته.. پسرته. "
پاشو بیشتر رو گاز فشرد. هنوزم تو شوک حرفایی بود که شنیده بود هنوزم نمی تونست هضمشون کنه اما وقت برای فهمیدن و درک کردنشون نداشت. باید جلوی جیسو رو میگرفت. نباید میزاشت پسرش و با خودش ببره. مانسه پسر اون بود. این اجازه رو بهش نمیداد.
تصویر مانسه جلو چشماش جون گرفت.
"عمو جییین. "
اشکش پایین اومد.
-مانسه پسر منه... پسر من... پسر من و یورا...
بغض توی گلوش نشست. یورایی مرده بود. یورا بهش خیانت نکرده بود. یورا عاشقش بود. یورا هیچ وقت فراموشش نکرده بود.
اشکاش تند تند پایین میومد و جلوی دیدش و تار کرده بود. یورا مرده بود و اون پنج سال ازش متنفر بود.
اشکاش و پاک کرد. الان وقت فکر کردن به این چیزا نبود. باید جلوی جیسو رو میگرفت و نباید میزاشت ببرتش. مانسه پسر خودش بود پسر کوچولوی خودش.. برای همینم بود که از اولین دیدارشون عاشقش شده بود. برای همین بود که همیشه دلتنگش بود. بدون اینکه بدونه پسرشه.
لبشو گاز گرفت. جیسو چطور تونسته بود حقیقت و بهش نگه.
یاد اولین دیدارشون افتاد. چشمای مانسه با دیدنش برق زده بود و از جیسو پرسیده بود که بابامه؟
اما جیسو با بی رحمی گفته بود که جین باباش نیس.
دندوناشو رو هم فشرد.
-چطور تونستی جیسو... ندیدی پسرم چقدر دلتنگه... ندیدی چقدر واسه دیدنم بی قراره... چطور تونستی اینقدر بی رحم باشی لعنتی.
اشکش و پاک کرد . پاشو محکم ترر رو گاز فشرد و از ماشین جلوی سبقت گرفت. باید بهشون میرسید. باید جلوشون و میگرفت. دلش برای مانسه پر میکشید. برای بغل کردن و چلوندش برای کشیدن اون لپای تپلش.
با دیدن ترافیک روبروش نگاهی به ساعتش انداخت و با حرص روی فرمون کوبید.
-لعنتی .
نیم ساعت بیشتر وقت نداشت. استرسش هر لحظه بیشتر میشد و نگاهش روی چراغ قرمز ثابت مونده بود و هر چی فحش بلد بود نثار چراغ قرمز و خودش و جیسو میکرد. چرا نتونسته بود مانسه رو بشناسه. چرا نفهمیده بود که پسر خودشه. حالا که فکر میکرد مانسه کمی بهش شباهت داشت. کای هم بهش اشاره کرده بود اما اون موقع اصلا دقت نکرده بود.
YOU ARE READING
you made me again
ספרות חובבים فیک 💙 #تو_منو_دوباره_ساختی💙 💛نویسنده: ندا 💛 @nedakyu ❤️ژانر : عاشقانه و غمگین و کمی طنز...❤️ 🔷کاراکترهای اصلی: 🔸جین (بی تی اس) 🔹جیمین (بی تی اس ) 🔸جیهوپ (بی تی اس ) 🔹ته هیونگ (بی تی اس ) 🔸کیم سه رون (بازیگر ) 🔹جیسو (بلک پینک) �...