پارت 26

392 33 0
                                    

تو منو دوباره ساختی 26

نگاهی به هر دو شون انداخت.
-صبحا میتونم ببرمش اما نمی تونم برم دنبالش.
سه رون به زور لبخندی زد.
-مشکلی نیس خودم میتونم برگردم.
اینو گفت و بی صدا مشغول خوردن ادامه ی شامش شد. جین نگاهی به سه رون انداخت.
-ولی اینجوری که سختت میشه.
سه رون سرشو به نشونه ی منفی تکون داد. 
-با اتوبوس راحتم اوپا.
جین با تردید پرسید.
-مطمئنی؟
سه رون لبخند کوچیکی زد.
-آره اوپا بهش عادت دارم.
جین به زور لبخندی زد.
-اگه راحتی که خوبه.
سه رون آروم دست جین و فشرد.
-نگران نباش اوپا.
جین فقط سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
...
نگاهش و به خرسش دوخت.
-چرا اینقدر عوض شدی جیمین؟ ...  چرا یهو اینقدر باهام بدجنس شدی؟
خرسش و بغل گرفت و سرشو رو سر خرسش گذاشت. آرزوی تولدتش فقط قد یه نصف روز جواب داده بود.  فقط قد یه نصف روز جیمین مثل قبل شده بود اما بعد اون بحثشون از قبل هم بدتر شده بود.
دلش جیمین قبلی رو میخواست.  چشماشو رو هم گذاشت.
-قرار گذاشتی فراموشش کنی...
اینجوری براش بهتر بود... هر چی جیمین ازش دور تر بشه راحت تر میتونست فراموشش کنه .
-نباید ناراحت باشی سه رون...  جیمین هم ناخواسته داره کمکت میکنه تا فراموشش کنی... پس خوشحال باش .
با صدای اس ام اس گوشیش از جا پرید. گوشی رو برداشت و پیام و باز کرد.  پیام از طرف جیهوپ بود.
-خانم کوچولو خوابی؟
سریع جوابش و داد.
-نه بیدارم.
-چرا نمیخوابی؟
-خوابم نمی بره.
گوشیش زنگ خورد .
-سلام اوپا.
-سلام چرا خوابت نمی بره.
دارز کشید و خرسش و تو بغلش کشید.
-نمیدونم اوپا.
جیهوپ با لحن بامزه ای گفت:
-میخوای برات داستان بگم.
صدای اعتراض سه رون بلند شد.
-اوپا مگه من بچم؟
جیهوپ با صدا خندید.
-بچه که هستی.
-نخیرم نیستم بزرگ شدم دیگه.
-اما برای من کوچولویی.
قیافه ی سه رون تو هم رفت.
-ایییش.
خنده ی جیهوپ بلند تر شد.
-تو چرا نخوابیدی اوپا؟
جیهوپ خندیدن و تموم کرد و آروم گفت :
-خوابم نمی بره.
-چرا؟
-چون یه دختر کوچولو خواب و از سرم پرونده.
سه رون لباشو گاز گرفت. جیهوپ ادامه داد.
-تا چشمامو میبندم جلو چشمام ظاهر میشه.
مکثی کرد.
-دلم برات تنگ شده.
سه رون لبشو محکم تر گاز گرفت و چشماشو بست.
جیهوپ آروم گفت :
-نمی خوای چیزی بگی؟
سه رون سریع گفت :
-شب بخیر... خوب بخوابی اوپا.
اینو گفت و گوشی رو سریع قطع کرد.
-سه رون باید چیکار کنی؟؟  وقتی جیهوپ اوپا اینقدر با احساس داره حرف میزنه تو هم باید یه غلطی بکنی...  یه حرفی باید بزنی.
نمی دونست باید چیکار کنه . تصمیمی که گرفته بود به نظرش اشتباه بود...  یه اشتباه بزرگ.
چشماشو محکم بهم فشرد و سعی کرد بخوابه و تمام شبش و کابوس دید. 
...
جیهوپ با تعجب به گوشیش خیره شد و لبخند کم کم رو لباش پهن شد.  دستشو رو قلبش گذاشت.
هر لحظه حس خوبش بیشتر میشد و بیشتر تو رگای بدنش پخش میشد.
اون دختر از همین الان داشت صاحب نه تنها قلبش بلکه تمام وجودش میشد.
-تو با من چیکار کردی کوچولو...  چیکار کردی که فقط با فکر کردن بهت حس پرواز بهم دست میده.
چشماشو بست.  وجود سه رون درست مثل یه بستنی  وسط تابستون بود یا مثل یه قهوه وسط زمستون. همونقدر خواستنی... همونقدر دلچسب...
لبخندش رو لباش کش اومد.
تو یه جمله اون دختر شادش میکرد.
....
نگاهش به ساعت بود و ثانیه ها رو میشمرد تا بلکه این شب لعنتی تموم بشه ولی هر ثانیه قد یه ساعت براش طول میکشید.
-چرا تموم نمی شی لعنتی صبح شو دیگه...  صبح شو دارم دیوونه میشم.
نفسشو پر صدا بیرون داد.
-فقط امشب سخته...  جیمین فهمیدی فقط امشب سخته فردا آدم میشی... فردا آروم میشی...  چند شب که بگذره دیگه فراموشش میکنی...  بعد همه چی مثل قبل میشه مطمئن باش.
مثل جنین تو خودش جمع شد و سرشو با دستاش گرفت.
-باید مثل قبل شه...  غلط کرده نشه...  مجبوره که بشه.
لباشو رو هم فشرد.
-من مجبورش میکنم.
...
کتشو پوشید و نگاهشو تو آینه به خودش دوخت. اولین باری بود که برای رفتن به شرکت کت و شلوار میپوشید.  دفعه های قبلی همیشه به زور رفته بود و به خاطر این اجبار هیچ وقت سعی نکرده بود درست لباس بپوشه.
موهاشوبه سمت بالا شونه زد و به تصویر خودش تو آینه لبخند زد.
-فایتینگ.
از اتاق بیرون اومد و سمت میز رفت که جین سوت بلندی زد و از جا بلند شد.
-واااو این آقای خوشتیپ کیه هاا؟
جیمین لبخندی به جین زد.
-ممنون هیونگ یعنی خوب شدم؟
جین دو تا شصتاشو بالا آورد.
-خوب چیه داداش عالی شدی ... بابا عاشقت میشه.
جیمین ضربه ای به شونه ی جین زد.
-یااا.

you made me again Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang