پارت 49

295 26 0
                                    

تو منو دوباره ساختی 49

-تصمیم خودمو گرفتم میخوام کاری کنم که عاشقم شی .
چشماش گرد شده بود و نمی تونست چیزایی رو که شنیده بود و باور کنه.
با لکنت گفت :
-چ.. چی دا.. داری میگی.. اوپ... پا؟
جیهوپ لبخندشو بیشتر کش داد و آروم گفت:
-ایندفعه اینقدر بهت محبت میکنم که مجبور بشی عاشقشم شی.
لحنش پر از عشق و التماس بود و باعث شد بغض بشینه توی گلوی سه رون و جلوی دیدیش تار بشه.
جیهوپ با همون لحن گفت :
-حالا پیشنهادم و قبول میکنی؟
سه رون پلک زد و اشکاش روی گونه هاش ریخت. اشتباهش زیادی به جیهوپ صدمه زده بود.
جیهوپ دستشو جلو برد و دستش روی دست سه رون گذاشت.
-چرا جواب نمیدی خانم کوچولو؟
با برخورد دستش سه رون تکونی خورد و خیلی آروم دستش و از زیر دست جیهوپ بیرون کشید. صورتش از اشک خیس بود.
سرشو به طرفین تکون داد.
-نمی تونم اوپا.. نمی تونم قبول کنم.
لبخند جیهوپ محو شد اما سعی کرد به خودش مسلط باشه.
-هر چی زمان بخوای بهت میدم.
سه رون تند تند سرشو تکون داد.
-نه..به زمان احتیاج ندارم.. جوابم یکیه.
از جا بلند شد.
-متاسفم اوپا اما من مناسبت نیستم.
کوله شو از روی صندلی کناری برداشت و خیلی سریع از کافی شاپ بیرون زد.  جیهوپ شوک سر جاش خشکش زده بود. چرا باید ردش میکرد؟
از جا بلند شد و از رستوران بیرون زد.  نگاهی به اطراف انداخت و با دیدنش سمتش دوید. 
دست سه رون و گرفت و سمت خودش برگردوند.
سه رون از شدت گریه هق هق میکرد.
جیهوپ همون طور که نفس نفس میزد گفت:
-چراااا؟
سه رون میون هق هقش گفت:
-چون..چون دوست ندارم.
جیهوپ سرشو به چپ و راست تکون داد.
-برام مهم نیست.. میتونی دوسم نداشته باشی اما باهام باش.
-نمی تونم.
سختش بود.  سختش بود بگه که عاشق جیمینه.. میترسید از این بیشتر بهش صدمه بزنه.
سه رون سعی کرد دستش و از دست جیهوپ بیرون بکشه اما موفق نشد.
با التماس بهش خیره شد.
-ولم کن اوپا خواهش میکنم..من نمی تونم دوست داشته باشم .. نمی تونم درخواستت و قبول کنم.
به زور دستش و از دست جیهوپ بیرون کشید.
-من متاسفم.
اینو گفت و سمت ایستگاه دوید .
جیهوپ به رفتنش خیره شد.
-بلخره راضیت میکنم.
جهت مخالف سه رون و در پیش گرفت و سمت ماشینش رفت.
سه رون سوار اتوبوس شد و خودش و روی صندلی انداخت و صورتش و با دستاش پوشوند.
-کیم سه رون تو خیلی احمقی.. یه انتخاب اشتباهت زندگی جیهوپ اینجوری بهم ریخت...لعنت بهت .
...
زانوهاش و بغل گرفته بود و نگاهش و به گلدون روی میز دوخته بود و ذهنش درگیر جیهوپ بود که چرا هنوزم فراموشش نکرده بود. 
با باز شدن در از افکارش بیرون اومد و با دیدن جیمین از جا بلند شد و سمتش رفت. دلش خیلی تنگ جیمین شده بود.
جیمین با لبخند گفت :
-سلام به عروسک زشت.
سه رون بی حرف جلو رفت و خودش و تو بغل جیمین جا داد و دستاش و دور کمرش حلقه زد.  جیمین چشماش گرد شده بود.  تو همون حالت سرشو پایین داد.
-چی شده سه رونی من؟
با لحن بامزه ای گفت :
-چی شده خودتو لوس کردی؟
فقط همین حرفش کافی بود نا بغضش بترکه.
-جیمینا.
جیمین با شنیدن صداش سریع سه رون و از خودش جدا کرد.
-داری گریه میکنی؟
سه رون لباشو رو هم فشرد و جیمین نگران پرسید.
-چی شده؟
سه رون دوباره خودشو تو آغوش جیمین فرو کرد و لباسشو تو مشت فشرد. نباید بهش میگفت.. نمیخواست جیمین و الکی نگران کنه.
صدای نگران جیمین دوباره بلند شد.
-سه رون.
چشماشو رو هم فشرد.
-هیچی فقط بغلم کن.
جیمین با چشمای گرد دستاشو دور سه رون حلقه کرد.
-نمی خوای بگی چی شده؟
سه رون لباس جیمین و محکم تر تو مشتش فشرد.
-هیچی فقط دلم برات تنگ شده بود.
جیمین با ناباوری گفت :
-برای همین؟
سه رون سرشو تکون داد و جیمین با ذوق خندید و حلقه ی دستاشو محکم تر کرد.
-آیگو آیگو چه عروسک لوسی دارم من.
سه رون بغضش و قورت داد و لبخند رو لبش نشست.  تا وقتی جیمین کنارش بود نگرانی هیچی رو نداشت. بودن جیمین همه چی رو خوب میکرد.
سه رون و محکم تر فشرد که دادش بلند شد و جیمین با صدای بلند خندید.
همین طور تو بغل هم بودند و قصد نداشتند از هم جدا بشن که صدای جیمین با ناله بلند شد.
-سه رون.
-هم.
-خسته ام...دارم میمیرم... کلی کار کردم امروز.. الانم یه ساعته اینجا بر پام.. خوابم میاد..میخوام بخوابم.
سه رون لبشو گاز گرفت.
-ببخشید.
میخواست خودشو عقب بکشه که جیمین مانعش شد.  یه دستش و از دور سه رون باز کرد و زیر پاهاش انداخت و از زمین بلندش کرد و سمت اتاق خودش برد.
سه رون با اعتراض گفت :
-داری چیکار میکنی؟
جیمین بی توجه وارد اتاقش شد و در و با پاش بست.
صدای سه رون دوباره بلند شد.
-چرا منو آوردی تو اتاقت؟

you made me again Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang