پارت 5

573 58 0
                                    

تو منو دوباره ساختی 5

از اتاق بیرون اومد که تهیونگ جلو روش سبز شد و با اخم بهش زل زد .
-چی شد ؟ بهت گفتم که نمیشه اینجا بمونی .
جیسو دندوناشو به نمایش گذاشت .
-قبول کرد .
چشمای تهیونگ گرد شد .
-چیییی؟ داری راستش و میگی ؟
جیسو سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد .
-معلومه که راستش و میگم ... یه هفته اس نزاشتی من جین شی رو ببینم ... اگه از همون اول میزاشتی اینقدر برای من و خودت دردسر درست نمیکردی .
تهیونگ متفکر بهش خیره شد .
-چطور امکان داره ما که به هیچ کس احتیاج نداریم ...اونوقت قراره کدوم قسمت کار کنی ؟
جیسو شونه ای بالا انداخت .
-اینو نمیدونم اما من فردا صبح اینجام .
دوباره دندوناشو برای تهیونگ به نمایش گذاشت ، از کنارش رد شد و سمت خروجی رفت .
تهیونگ یکم نگاش کرد و بعد سریع خودشو تو اتاق جین انداخت .
-هیونگ این دختره راست میگه ؟
جین ابروهاشو بالا انداخت .
-کدوم دختره؟
تهیونگ سمتش رفت .
-همین دختره دیگه ... همینکه اصرار داشت اینجا کار کنه ... گفت میتونه اینجا کار کنه درسته ؟
جین سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد .
تهیونگ کلافه نفسش و بیرون داد .
-اح هیونگ خوب اگه نیرو میخواستی بهم میگفتیپ دیگه یه هفته اس داره مخ منو میخوره .
جین با تعجب گفت :
-یه هفته ؟ چرا بهم نگفته بودی پس ؟
-به نظرم مهم نیومد... خوب حالا قراره کجا باشه ؟
-بزارش بین گارسونا .
-اما هیونگ اونجا که ...
جین با تفکر گفت :
-میخوای بزارش پای صندوق ؟
-تهیونگ با اخم گفت :
-هیونگ اونجا که جای ...
جین سریع گفت : اصلا خودت یه جا انتخاب کن براش ... فردا میاد خودت باید یه جا براش پیدا کرده باشی .
-باشه بابا .
روی صندلی نشست و دستاشو زیر چونه اش زد.
-امروز خیلی خوشحالی خبریه ؟
جین لبخندی زد.
-نمی تونم چیزی رو از تو مخفی کنم نه ؟
تهیونگ با حالت بامزه ای چند بار ابروهاشو بالا انداخت .
جین لبخند دیگه ای زد و آروم گفت :
-من یه خواهر دارم تهیونگ .
چشمای تهیونگ گرد شد و لبخند جین کش اومد .
.....
گوشیش و از جیبش بیرون کشید و با دیدن اسمی که چشمک میزد با تردید گوشی رو کنار گوشش گذاشت .
-الو .
-پارک جیمین .
با صدای جیغ بلافاصله گوشی رو از گوشش دور کرد .
-چرا داد میزنی ؟
نگاهش و تو آینه به سه رون دوخت و حواسش و به گوشیش جمع کرد .
-چرا داد میزنم ؟ من و همینجور ول کردی و رفتی بدون اینکه یه کلمه بگی حالا بعد دو ساعت یه زنگم نزدی عذر خواهی کنی بعد میگی چرا داد میزنم .
نفسشو کلافه بیرون داد و با باز شدن در از آسانسور بیرون رفت .
-همونجا هم بهت گفتم یه کار مهم دارم ... گفتم دیرم شده .
-کجا رفته بودی ؟ ها ؟ کجا رفته بودی که از من مهم تر بود .
-بعدا باهات حرف میزنم ناری ... فعلا خداحافظ.
-یااا پارک جیمین .
سه رون آهسته پشت سرش سمت واحدشون رفت .
جیمین گوشی و قطع کرد و رمز و وارد کرد و با باز شدن در به سه رون اشاره کرد وارد بشه .
سه رون وارد شد و کفشاشو در آورد و توی جا کفشی کنار در گذاشت و دمپایی ها رو پاش کرد .
جیمینم پشت سرش وارد شد و گوشیش و که دوباره داشت چشمک میزد توی جیبش سر داد.
قبل از اینکه سه رون وارد اتاقش بشه گفت :
-هی دختره چیزی خوردی ؟
سه رون با اخم سمتش برگشت .
-اسمم سه رونه .
جیمین سرشو تکون داد .
-خوب حالا عروسک زشت نهار خوردی ؟
سه رون دندوناشو رو هم فشرد و سعی کرد خودشو کنترل کنه .
-نع .
جیمین سمت در برگشت .
-تا لباست و عوض کنی منم نهار و میارم .
اینو گفت و از در بیرون رفت .
سه رون ابروهاشو بالا انداخت و سمت اتاقش رفت ، در باز کرد و با دیدن اتاقش دهنش باز موند . پس این بود سوپرایزی که جین گفته بود .
وارد اتاق شد و با ذوق به دور تا دورش خیره شد .
جای اون تخت ساده ی قهوه ای حالا یه تخت سفید و بزرگ و خوشکل با روتختی و بالش های آبی نیلی  به چشم میخورد و جای اون کمد هم یه کمد نیلی و سفید قرار گرفته بود .
تمام وسایل اتاقش از میز آرایش و میز توالت و میز تلویزیون و همه و همه اش به رنگ نیلی و سفید بود .
نگاهش و به تلویزیون دوخت و با ذوق سمت لب تاپ سفید رنگی که روی میز کامیپوتر نیلی رنگ گوشه اتاق بود رفت . دستی روش کشید و سمت قفسه ای که بالای تختش بود  رفت و محو تماشای عروسکای ریز و درشتش شد . همین طور محو اتاق و وسایلش بود که با صدای جیمین از جا پرید .
-واو ببین چه کرده داداشم .
جلو اومد و با همون قابلمه تو دستش دور تا دور اتاق و از نظر گذروند و با سر تایید کرد .
-نه سلیقه اش خوبه .
سمت سه رون که بهش خیره بود برگشت و با سر به قابلمه توی دستش اشاره کرد .
-خورشت کیمچیه زود بیا بخوریم تا سرد نشده .
اینو گفت و از اتاق بیرون رفت .
سه رون سریع گوشیشو بیرون کشید و شماره ی جین و گرفت و بعد از یه بوق صدای شاد جین تو گوشی پیچید .

you made me again Donde viven las historias. Descúbrelo ahora