پارت 47

337 23 4
                                    

تو منو دوباوه ساختی 47

با دیدنش بی حرکت موند.  نگاهش بهش بود و با لبخند خیره اش شده بود.
نگاهشو گرفت و سعی کرد بی تفاوت باشه اما نگاهش و حس میکرد.  دستاشو مشت کرد و چشماشو روی هم گذاشت.  نمی دونست چرا همچین حس بدی داره.  اون جیهوپ بود. همون جیهوپ اوپای مهربونش.  اما نمی دونست چرا اینقدر استرس گرفتش.. شاید به خاطر اون بی رحمی ای که در حقش کرده بود..بازیچه اش کرده بود و خیلی راحت ولش کرده بود. بعد از اون روز اولین باری بود که میدیدش.  چماشو باز کرد و دوباره نگاهش بهش خورد.  هنوزم خیره اش بود. سرشو پایین انداخت و دستاشو محکم تر فشرد. ناخناش تو دستش فرو میرفت اما اصلا براش مهم نبود و فقط دلش میخواست از جلوی چشمای جیهوپ فرار کنه.
-سه رونی چی شدی؟
بدون اینکه سرشو و بلند کنه زمزمه کرد.
-جیهوپ اوپا.
جیمین سرشو نزدیک تر برد.
-چی گفتی؟
-جیهوپ اوپا اینجاس جیمین.
جیمین آروم سرشو بلند کرد و نگاهش و به اطراف دوخت و جیهوپ و دید که نگاهش روی اون دو تا قفل بود. نگاهش و ازش گرفت. اگه جیهوپ از دوستیشون با خبر میشد چه عکس العملی نشون میداد. تو تمام مدت یه لحظه هم به جیهوپ فکر نکرده بود.  اینکه بعد از به هم زدن با سه رون چی بهش گذشته.. چی کشیده..
میدونست حتما خیلی سختش بوده اما نگاهش داشت اذیتش میکرد.. نگاهش که خیره ی عروسکش بود.
دستی تو موهاش کشید .. همه ی مهمونا کم کم داشتند میرفتند.
رو به سه رون کرد.
-بهتره بریم خونه.
سه رون سریع سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
جیمین نگاهشو به اطراف دوخت. مانسه تو بغل جوهیوک جا خوش کرده بود.
رو به سه رون کرد.
-بریم.
اینو گفت و زود تر راه افتاد و سه رون هم دنبالش رفت.
در و برای سه رون باز کرد و بعد از نشستنش خودش هم سریع پشت فرمون جای گرفت و ماشین و روشن کرد.
ذهنش درگیر شده بود.  چرا تو این مدت یه لحظه هم به جیهوپ هیونگش فکر نکرده بود. لبشو گاز گرفت و نگاهش و سمت سه رون برگردوند.
سه رون دستاشو تو هم قلاب کرده بود و نگاهش به نقطه ای روی داشبورد محو شده بود.
-سه رونی چی شده؟
سه رون تکونی خورد و نگاهش و به جیمین دوخت.
-جیمینا.
جیمین آروم جوابش و داد.
-هم.
-جیهوپ اوپا.
نتونست چیزی بگه و لبشو گاز گرفت.
جیمین ماشین و نگه داشت کمربندش و باز کرد و سمت سه رون برگشت.
-چی شده  سه رونی؟  نگران چی هستی؟
سه رون چشماشو رو هم گذاشت.
-نمی دونم...اما دیدن جیهوپ اوپا حالم و بد کرد..
چشماشو باز کرد و به جیمین دوخت.
-من خیلی بهش بد کردم جیمین.. من نباید این کارو باهاش میکردم..
اشکاش پایین اومد.
-نباید به خاطر فراموش کردن تو دوستیشو قبول میکردم.. من حتی جرات ندارم تو چشماش نگاه کنم..
جیمین کمربند سه رون و باز کرد و سه رون و سمت خودش کشید و دستاشو دور بدن نحیفش حلقه کرد.
-نگران نباش سه رون..
آروم موهاشو نوازش کرد.
-تو کار اشتباهی نکردی.
سه رون سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
-چرا جیمین کارم اشتباه بود.. چرا من اینقدر احمقم.. چرا باید دوستیشو قبول میکردم.. چراا جیمین چرا؟
جیمین محکم تر به خودش فشردش.
-کاریه که شده سه رون نگران نباش.. جیهوپ هیونگ حالش خوبه ندیدی میخندید؟
-دیدم.
-پس نگران نباش.
سرشو بیشتر تو سینه جیمین فشرد.
-نمی تونم.
جیمین سه رون و از خودش جدا کرد و به چشماش خیره شد .دستاشو قاب صورتش کرد و اشکاشو پاک کرد.
-گریه نکن عروسکم هیچ اتفاقی قرار نیست بیافته.. جیهوپ حالش خوبه.. جیهوپ هیونگ میتونه درکمون کنه...نگران نباش.. هوم.. باشه.
سه رون نگاهشو به جیمین دوخت و با بغض سرشو تکون داد.
جیمین لبخندی زد.
-آفرین عروسک زشتم.
سه رون میون بغض خندید و دوباره خودش و تو بغل جیمین جا داد و دستای جیمین محکم دورش حلقه شد.
....
سوهی نگاهشو به اطراف دوخت.
-پس جیمین و سه رون کوشن؟
تهیونگ هم نگاهی به اطراف انداخت.
-حتما رفتند..
لبای سوهی آویزون شد.
-قرار بود من و برسونن.
تهیونگ نگاهشو بهش دوخت.  وقتی لباشو غنچه میکرد بیش از حد با نمک میشد.  لبخند کم کم رو لباش نشست.
-برای همین ناراحتی؟
سوهی با همون حالت سرشو تکون داد.
-اهم .
لبخند تهیونگ بزرگ تر شد.
-غصه نداره دیگه من میرسونمت.
سوهی با همون حالت گفت :
-ولی خوب خیلی نامردن باید حداقل به من میگفتن.
تهیونگ دستش و گرفت و دنبال خودش کشوندش.
-بیا بریم قیافه تو اونجوری نکن.
دنبال تهیونگ کشیده میشد که جلوی ورودی نگاهش به جیهوپ خورد.
ایستاد و تهیونگ و وادار به ایستادن کرد.
-سلام جیهوپ اوپا خوبی؟
جیهوپ لبخندی زد.
-خوبم تو چطوری؟
خنده اش بزرگ تر شد و به دستاشون اشاره کرد.
-خبریه؟
تهیونگ سرشو به طرفدن تکون داد.
-نوچ چه خبری؟  فقط این دختره داشت خودشو لوس میکرد و نمی خواست من برسونمش .

you made me again Onde histórias criam vida. Descubra agora