پارت 24

388 41 16
                                    

تو منو دوباره ساختی 24

-قبول میکنم.
جیهوپ با ذوقی که نمی تونست پنهانش بکنه گفت :
-چی گفتی؟
سه رون چشماشو باز کرد و با جدیت گفت :
-پیشنهادت و قبول میکنم اوپا...
لبخند بزرگی روی لبای جیهوپ جا گرفت.
سه رون ادامه داد.
-فقط ... فقط اینکه ...
جیهوپ با آرامش خاصی که مختص خودش بود گفت :
-فقط اینکه چی خانم کوچولو؟
با صدای آروم جیهوپ کمی از تلاطم قلبش کم شد.  لبش و گزید و سعی کرد به خودش مسلط باشه. بهتر بود که بدون حاشیه حرفش و بزنه. 
-اینکه نمی دونم بتونم عاشقت بشم یا نه.
تند گفته بود؟  زیادی تند گفته بود.
برای چند لحظه سکوت بینشون برقرار شد تا جیهوپ بتونه چیزی رو که شنیده هضم کنه .
لبخند دوباره مهمون لبای جیهوپ شد.
-مشکلت همینه...  من کاری میکنم عاشقم شی خوبه؟
با اینکه پشت تلفن بود بی اختیار سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.  صدای جیهوپ بلند شد.
-نگفتی .
به خاطر خنگیش لعنتی به خودش فرستاد و سریع گفت :
-اهم خوبه... اما...
جیهوپ با صدا خندید .
-اما چی؟
-اگه نشد چی؟
می فهمید منظورش چیه اما دلش میخواست کمی سربه سر دختر کوچولوی ساده اش بزاره.
-چی اگه نشد؟
-اگه نتونستم عاشقت بشم چی ؟
-دوسم داری؟
بدون فکر گفت :
-اهم دوست دارم اوپا تو دوستمی معلومه که دوست دارم.
-همین برای من کافیه.
-اما برای من نیست.
جیهوپ لبخند بزرگی زد. این دختر کوچولو زیادی ساده و رک بود.
-اگه عاشقم نشدی از هم جدا میشیم خوبه.
از تصورش هم به خودش لرزید.  اما این بهترین چیزی بود که می تونست سه رون و آروم کنه.
سه رون کمی فکر کرد. جیهوپ درست میگفت.  اگه نتونست عاشقش بشه فقط کافی بود از هم جدا شن.
ساده لوحانه لبخند زد.
-باشه .
احتمالا جیهوپ اوپای مهربونش میتونست کاری کنه که جیمین و از قلبش بیرون کنه... میدونست که میتونه کم کم جیمین و فراموش کنه و به جیهوپ دل ببنده. هنوز که عشقش شروعم نشده بود پس سخت نبود تموم کردنش... 
پوزخندی به خودش زد.  سخت نبود که تا چند دقیقه پیش از درد قلبش داشت دیوونه میشد؟
-خانم کوچولو کجا رفتی؟
به خودش اومد و سریع گفت:
-هیچ جا اوپا.
جیهوپ با صدای بلند خندید.
-حاضر شو میام دنبالت بریم برای اولین قرارمون.
-باشه.
گوشی رو قطع کرد.  حس خوبی نداشت...  کارش اشتباه بود... اشتباه محض بود اینو میدونست اما نمی دونست چرا قبول کرده بود.  فقط به خاطر احتمالی که شاید بتونه جیمین و فراموش کنه. بتونه عشق جیمین و از قلبش پاک کنه.
خرسش و برداشت و بهش خیره شد.
-جیمینا به نظرت کار درستی میکنم؟  به نظرت میتونم با استفاده از جیهوپ اوپا فراموشت کنم؟  یعنی میتونم؟
بغض کرد و یکی زد تو سر خرسش.
-چرا جواب نمیدی جیمین احمق؟
اشکش پایین اومد و خرسش و محکم به خودش فشرد.
-فراموشت میکنم...  مطمئنم فراموشت...
خرس و محکم تر فشرد.
-باید فراموشت کنم.
....
گوشی رو قطع کرد و خودش و روی مبل انداخت. خانم کوچولوش پیشنهادش و قبول کرده بود و از این به بعد کیم سه رون میشد دوست دختر جانگ جیهوپ.
از تصورش قلبش با هیجان بالا و پایین پرید و کودکانه لبخند زد. سه رون برای اون شده بود و چه شیرین بود این تصاحب ... مثل خوردن نون خامه ای دلچسب بود.
بی پروا خندید و گذاشت تا کل خونه از این شادی بزرگش با خبر بشن.
مادرش وارد شد و با دیدن خنده های شیرینش قند تو دلش آب شد.  با عشق به پسرش خیره شد.
-چی شده مامان این قدر خوشحالی؟
با صدای مادرش از جا پرید و سمتش اومد و محکم بغلش کرد.
-وااای مامان خیلی خوشحالم.
دستی رو موهای  پسرش کشید.
-خوشحالم که خوشحالی.
خودش و از بغل مادرش بیرون کشید و لپ مادرش و صدادار بوسید.
-من برم حاضر بشم.
با لبخند سری تکون داد و از اتاق بیرون رفت.
.....
خودش و رو تخت جمع کرده بود و به نقطه ی نا معلومی روی دیوار خیره شده بود.
ذهنش درگیر خاطرات بود.  خاطراتی که تو این سه ماه با سه رون داشت. همش مثل فیلم از جلو چشماش میگذشت.  درست از روز اولی که دیده بودش.  چقدر اونروز تعجب کرده بود از دیدنش کنار هیونگش . بهش گفته بود عروسک زشت و بعدم بیهوش شدنش و چقدر اون لحظه ترسیده بود. 
اونشبی که ترسونده بودش و بعد با صدای بلند گریه کرده بود. لحظه ای که غیبش زده بود و بعد از پیدا کردنش کلی سرش غر زده بود. دعواهاشون خنده هاشون همه و همه تو ذهنش مرور میشد.  اصلا نفهمید که کی عاشقش شده بود و کی قلبش و به روش باز کرده بود.
اما درست از لحظه ای که سه رون پاشو گذاشته بود تو زندگیش ناری براش کمرنگ شده بود و سه رون برای تو اولویت بود. 
همیشه و هر وقت که بود ناری رو ول میکرد تا خودش و به سه رون برسونه تا یه وقتی اون عروسک زشت تو این هوای سرد بیش از حد منتظرش نمونه.  به خاطرش با ناری دعوا کرده بود. به خاطرش از دست مامان بزرگ ناراحت شده بود .

you made me again Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang