پارت 55

310 22 0
                                    

تو منو دوباره ساختی 55

وارد خونه شد و با صدای سه رون سمتشون دوید .سه رون تو بغل جیمین بود و هق هق میکرد و جیمین هم درمونده فقط دستاشو دور سه رون حلقه کرده بود.
-جیمین چی شده؟
جیمین اشکش و پاک کرد.
-نمی دونم هیونگ.. نمی دونم.
جین کنارشون نشست .
-سه رونی چی شده؟
اما سه رون هیچ عکس العملی نشون نداد. جیمین به جین خیره شد.
-هیچی نمیگه فقط گریه میکنه.. نمی دونم چش شده؟ 
جین آروم گفت :
-چش شده خوب.
جیمین با بغض سرشو تکون داد.
-نمی دونم.
جین آروم سه رون و از بغل جیمین جدا کرد.
-چی شده سه رون؟
سه رون شروع کرد به جیغ زدن و دستای جین و پس زد و دوباره خودشو تو بغل جیمین فرو برد و همین طور که جیغ میزد گفت :
-بهم دست نزن.
جین و جیمین با چشمای گرد به هم نگاه کردن.
جین دوباره سه رون و بیرون کشید و با داد گفت :
-سه رون چت شده؟ چرا همچین میکنی آبجی قشنگم چت شده؟
بازم سه رون شروع کرد به جیغ زدن و سعی میکرد از دستای جین خلاص بشه. جیمین سریع رو به جین کرد.
-هیونگ ولش کن.
سه رون و سمت خودش کشید و دستاشو دورش حلقه کرد. چشمای جین گرد شده بود  و جیغ سه رون قطع شد . لباس جیمین و تو مشت فشرد و با صدایی که به زور شنیده میشد گفت :
-جیمین.. جیمین.. کم.. ک..
سرش رو شونه ی جیمین افتاد و چشماش بسته شد.
جین درمونده دستی به صورتش کشید.
-مامان نیستش ..باید ببریمش بیمارستان..
نگاهش و به جیمین دوخت و خودشو جلو کشید و میخواست سه رون و بلند کنه که جیمین جلوشو گرفت و آروم گفت :
-خودم میارمش هیونگ.
یه دستاشو زیر پاهای سه رون انداخت و آروم از جا بلند شد و همراه جین بیرون رفتند .  هیچ کدومشون نمی دونستن چرا اینجوری شده و داشتن دیوونه میشدن. کاش میفهمیدن چشه.
جین از توی آینه نگاهش روی سه رون  که توی بغل جیمین بود خیره بود. قلبش داشت از جا کنده میشد که خواهر کوچولوشو تو وضع میدید . نمیدونست چه اتفاقی افتاده که خواهرش به این وضع افتاده .
لبشو گاز گرفت و پاشو محکم تر رو گاز فشرد.
...
-الو جین چی شد؟ کجایی؟  سه رون بهتره؟
-بیمارستانم.
صدای جیسو پر از نگرانی شد.
-چرا بیمارستان؟  یعنی حالش اینقدر بده؟
جین موهاشو تو دست گرفت.
-اهم.. اونقدر گریه کرد و جیغ زد که از حال رفت.
-چش شده جین؟
آروم گفت :
-نمی دونم جیسو فقط گریه میکرد..یه لحظه فکر کردم از شدت گریه ممکنه...
بقیه حرفش و خورد و اشکش آروم پایین اومد.
-جین آروم باش.. چیزی نمیشه.
سرشو به دیوار تکیه داد.
-تا حالا اینجوری ندیده بودمش جیسو .. سه رون نصف شده.. نمی دونم چه اتفاقی براش افتاده.
-دکترا چی گفتن؟
-میگن شوک عصبی بهش وارد شده و از حال رفته... جیسو..
-بله.
-ازم میترسید.. مثل دیوونه جیغ میزد و میخواست از دستم فرار کنه..یعنی چش شده جیسو؟
-دکترا که گفتن شوک عصبی بوده؟
صداش لرزید.
-چرا باید شوک عصبی بهش دست بده؟  اون رفته بود جشن فارغ التحصیلیش.. چی شده که آبجی کوچولوم اینجوری شده؟ آخ جیسو... جیسو اگه بلایی سرش...
جیسو میون حرفش پرید.
-این حرفا رو نزن جین.. دکترا که گفتن چیزیش نیس.
-اهم ولی...
-ولی نداره فکر بیخود نکن... زودی حالش خوب میشه.
-باشه سعی میکنم.
این و گفت و گوشی رو قطع کرد.  اشکش آروم پایین اومد و سریع پاکش کرد.  نگاهش و به سمت چپ گردوند.  جیمین دستاشو روی پاهاش تو هم قباب کرده بود و به روبرو خیره شده بود .
سرش و به دیوار تکیه داد و اشکش دوباره پایین اومد.
جیمین خیره دیوار روبروش بود.  هنوزم از حرکات سه رون تو شوک بود. گریه های سه رون همیشه چند دقیقه ای بود و خیلی زود میتونست آرومش کنه اما ایندفعه سه رون دیوونه شده بود.  مطمئن بود تو اون جشن لعنتی یه اتفاقی افتاده.. اما چی؟  یعنی چی بود که سه رون همیشه خندونش و به این روز انداخته بود؟
....
با حس سوزش دستش چشماشو باز کرد. نگاهش و به اطراف دوخت و با دیدن خانم دکتری که بالا سرش بود با شدت از جا پرید.
-من.. من اینجا.؟
دکتر شونه هاشو گرفت.
-آروم باش اینجا بیمارستانه.
با ترس نگاهشو به دکتر دوخت.  نکنه بهش  گفته بود که چه اتفاقی براش افتاده.
با فشاری که دکتر به شونه هاش آورد به زور دراز کشید و نگاهش هنوزم خیره دکتر بود. آب دهنش و به زور قورت داد و اشکاش . آروم پایین اومد.
-خانم دک..تر..
زن نگاهش و بهش دوخت.
-جانم.
لباش لرزید و اشکاش تند تر پایین اومد.
-ب.. بهشون گفت.. گفتین؟
دکتر آروم سرشو تکون داد.
-نه..
برای یه لحظه نفس راحت کشید که صدای دکتر تو سرش پیچید.
-ولی الان میخوام بهشون بگم.
دوباره از جا بلند شد.
-نه..
دست دکتر و تو دست گرفت و با التماس بهش خیره شد و سرش تند تند به طرفین تکون داد.
-این کارو نکنین .

you made me again Onde histórias criam vida. Descubra agora