پارت 53

320 27 4
                                    

تو منو دوباره ساختی 53

جین آروم به جیسو اشاره کرد .
-بهتره ما بریم و تنهاشون بزاریم .
خم شد و مانسه رو بغل کرد و به بقیه هم اشاره کرد .
سه رون دستاشو تو هم قلاب کرده بود  و با ذوق بهشون خیره شده بود . جیمین سمتش رفت و کنار گوشش زمزمه کرد.
-کیم سه رون بیا بریم.
سه رون همونطور که محو اون دوتا بود سرشو به علامت مثبت تکون داد و چند قدم عقب برداشت.
بلخره سوهی به آرامش رسیده بود. همیشه دلتنگ سوجون بود اما هیچ وقت نمی خواست قبول کنه و همیشه مادرش و بهونه میکرد.  از تهیونگ خیلی ممنون بود که سوهی رو مجبور کرده بود تا سوجون و ببخشه. سوهی هیچ وقت به اصرارهای اون گوش نداده بود و تا حرفی از سوجون میزد از کوره در میرفت و دیوونه بازی میکرد. از سالن که بیرون اومدند رو به تهیونگ کرد.
-اوپا ازت خیلی ممنونم.
تیهونگ چشماشو گرد کرد.
-بابت چی؟
سه رون با لبخند گفت :
-برای با هم بودن سوهی و سوجون اوپا.
تهیونگ لبخند دندون نمایی زد.
-کاری نکردم که..
سه رون سرشو تکون داد.
-چرا اوپا تو کار خیلی بزرگی کردی.. دو سال و نیم بود که سوهی از سوجون دوری میکرد و به زور تماساشو جواب میداد و منم هر چی بهش میگفتم گوش نمیداد..اما تو تونستی..
تهیونگ با حالت بامزه ای شونه هاشو بالا انداخت.
جین رو به سه رون کرد.
-با ما میای یا با جیمین؟
سه رون با لبخند گنده ای گفت :
-هیچ کدوم قراره با بچه ها جشن بگیریم.
جین سریع پرسید.
-کجا قراره برید؟
-یکی از بچه ها داداشش هتل داره.. جشن و تو سالن اونجا میگیریم.
جین لبخندی زد و موهاشو نوازش کرد.
-بهت خوش بگذره.
دندوناشو نشون جین داد.
-ممنون اوپا.
مانسه هم بوسی تو هوا براش فرستاد.
-بای بای.
سه رون هم براش بوس فرستاد.
-بای بای عشق من.
با رفتن جین تخیونگ هم باهاشون خداحافظی کرد و رفت. سه رون سمت جیمین برگشت.
-تو قرار نیست بری؟
جیمین ابروهاشو بالا داد.
-نچ.
-نکنه تو هم میخوای تو جشنمون شرکت کنی؟
جیمین سرشو به طرفین تکون داد.
-نچ.
سه رون بهش خیره شد.
-پس چی؟
جیمین با لبخند گفت:
-فقط تا وقتی که بخوای بری باهات میمونم.
سه رون ریز خندید.
-من که از خدامه.
جیمین با تایید سرشو تکون داد.
-میدونم.
...
آروم که شد خودشو از بغل سوحون بیرون کشید و به چشماش خیره شد.
سوجون رد اشکای سوهی رو پاک کرد و سوهی آروم گفت :
-چی شد اینقدر یهویی اومدی؟  بی خبر؟
سوجون آروم گونه ی سوهی رو نوازش کرد.
-اخه سورپرایز کردنت خیلی حال میده.
سوهی آروم گفت :
-فقط اومدی سورپرایزم کنی؟
سوجون آروم سرشو تکون داد.
-نه... اومدم چون دلم برات تنگ شده بود..خیلی خیلی زیاد..
لبخند چسبید گوشه ی لب سوهی و سوجون ادامه داد.
-اومدم چون یکی گفت دلت خیلی برام تنگ شده.. گفت بهم احتیاج داری.
و سوهی خوب میدونست که اون یه نفر کسی غیر از تهیونگ نمی تونه باشه اما بازم سوالش و پرسید.
-کی بود اوپا؟
سوجون با لبخند گفت :
-خودش و کیم تهیونگ معرفی کرد.
لبخند سوهی کش اومد.. حدسش درست بود.. بازم تهیونگ بود.. تهیونگ اومده بود تا همه چی رو درست کنه و همه غما شو پاک کنه.
سوجون با لبخند ادامه داد.
-بهم گفت که شماره مو از تو گوشیت کش رفته..
ریز خندید.
-پوووف یه ساعت برام داستان سر هم کرد و آخرش گفت که باید هر چی زود تر بیام پیشت...بهم گفت بهترین روز امروزه.
سوهی با چشمای گرد خیره اش شد.  یعنی تهیونگ از اومدنش خبر داشت؟
نگاهش و به اطراف دوخت اما خبری ازش نبود..  هیشکی نبود..کی رفته بودند که اصلا متوجه نشده بود؟ 
سوجون آروم لپش و کشید.
-تهیونگ کیه؟  کیه که اینجوری لبخند و رو لبات نشونده؟
سوهی با لبخند گنده اش گفت : کسی که مجبورم کرد بهت زنگ بزنم.
ابروهای سوجون بالا پرید و سوهی ادامه داد.
-هر وقت بهت زنگ زدم به اجبار تهیونگ بود.. همیشه هم گوشیمو چک میکرد ببینه بهت زنگ زدم یا نه.. اپر هم که زنگ نزده بودم.
دستش و روی پیشونیش گذاشت.
-تنبیهم میکرد.
سوجون با صدا خندید.
-پس باید ازش خیلی ممنون باشم.
سوهی سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.
-منم ازش خیلی ممنونم اون باعث شد تو رو دوباره داشته باشم.
سوجون دوباره سوهی رو سمت خودش کشید.
-من همیشه برای تو بودم سوهی.. فقط نمی خواستم با دیدن من اذیت شی.
موهاشو نوازش کرد.
-ببخشید که اینقدر دیر اومدم.
سوهی سرشو تو سینه ی سوجون فشرد و لبخند زد.
-ببخشید که دیر بخشیدمت.
با فشاری که سوجون بهش آورد حس کرد دنیا رو داره. با بودن سوجون دیگه تنها نبود .قهرمان بچگی و بزرگیش برگشته بود و دیگه از هیچی نمی ترسید.
چشماشو رو هم گذاشت.  آرامشش بلخره برگشته بود.. دلیل آرامشش برگشته بود.
...

you made me again Où les histoires vivent. Découvrez maintenant