you made me again

پارت 30

تو منو دوباره ساختی 30

کای به جینی که قصد حرف زدن نداشت چشم دوخت.
-چرا چیزی نمیگی؟
جین لباشو بهم فشرد و نگاهش به نگاه کنجکاو کای دوخته شده بود.  چرا هنوزم از یورا گفتن سختش بود ؟
چشمای کای گرد شد و با تعجب گفت :
-یورا کجاست جین؟
جین شونه ای بالا انداخت و به زور گفت :
-نمی دونم.
چشمای کای از قبلم گرد تر شد .
-یعنی چی؟
جین چشماشو رو هم گذاشت و تا میخواست چیزی بگه صدای جیسو رو کنار گوشش شنید.
-جین.
چشماشو باز کرد و به جیسو خیره شد.
-بله.
جیسو دستشو دور بازوی جین حلقه کرد.
-بیا بریم برقصیم.
کای با تعجب بهشون چشم دوخته بود و نمی تونست چیزی که میدید و باور کنه.  جین با یه دختر دیگه بود... با دختری که یورا نبود...
جین لبخندی به جیسو زد و سمت کای که دهنش باز مونده بود برگشت. میتونست حالش و بفهمه..   می دونست چقدر شوکه شده.
-جیسویا این دوست دوران دانشگاهم کایه.
کای فقط با تعجب بهش خیره شده بود.  جیسو لبخندی زد و دستش و سمت کای دراز کرد.  کای هم متعجب دستش و تو دست جیسو گذاشت.
جین لباشو محکم تر بهم فشرد و نگاهشو به کای دوخت.
-اینم جیسویه.
دستشو دور شونه ی جیسو انداخت و به خودش فشرد.
-کسی که عاشقشم.
جیسو سرشو زیر انداخت و چشمای کای گرد تر از قبل شد. نمی دونست چی باید بگه...  مگه امکان داشت؟
جین نگاهشو از کای متعجب گرفت و به جیسو دوخت.
-بیا بریم.
با هم وسط رفتن و کای روی صندلی کنار مانسه ولو شد.  یعنی چی شده بود ؟ چه اتفاقی برای یورا افتاده بود؟  چی شده بود که جای یورا یه دختر دیگه کنار جین بود...  دختری که جین میگفت عاشقشه...
نگاهش رو اون دوتا که با اهنگ آروم خودشونو تکون میدادند خیره بود آروم زمزمه کرد.
-شش سال گذشته کای...  شش ساله که نبودی...  تو این مدت خیلی اتفاقا میتونه افتاده باشه.
جین به چشمای جیسو خیره شد.
-گفتم امشب خیلی خوشکل شدی؟
جیسو سرشو آروم تکون داد.
-اهم.
اینو گفت و سرشو زیر انداخت و جین با ذوق لبخند زد.
-دختر خجالتی من.
جیسو سرشو بلند کرد و به چشمای جین خیره شد. میتونست غم تو چشماشو بخونه.
-جین حالت خوبه؟
جین سرشو آروم تکون داد.
-خوبم...  مگه میشه تو رو داشته باشم و بد باشم؟
جیسو به زور لبخندی زد.
-به خاطر دوستته جین؟
جین کمی سرشو کج کرد و بهش خیره شد. جیسو با تعحب بهش نگاه کرد.
-چرا چیزی نمیگی؟
جین لبخندی زد. چقدر خوب که داشتش.  چقدر خوب بود که نگرانش میشد. چقدر خوب بود بودنش.
جیسو رو به خودش بیشتر فشرد و آروم زمزمه کرد.
-گفته بودم که دوست دارم؟
جیسو فقط بهش خیره بود. اینجور حرف زدن جین قلبش و به تپش مینداخت.
جین لبخند شیرینی زد.
-دوستت دارم جیسو...  ممنون که پیشمی.
لباشو رو پیشونی جیسو گذاشت و بوسیدش.
-دوست دارم.
-منم دوست دارم جین.
نگاهش هنوزم رو اون دو تا خیره بود..  نگاه جین به اون دختر عاشقانه بود... تمام حرکاتش عاشقانه بود... لبخند کم کم رو لباش جا خوش کرد .
-بهم میان .
نگاهش سمت پسر بچه ای که کنارش بود کشیده شد .این پسر کوچولو پسر جین بود ؟  مانسه سرشو بلند کرد و با دیدن کای لبخندی زد.
-سلام .
کای هم لبخند کوچیکی زد.
-سلام عزیزم اسمت چیه ؟
-مانسه ... کوان مانسه .
با شنیدنش چشماش گرد شد . یعنی پسر جین نبود ؟
همین طور خیره مانسه بود که جین کنارش قرار گرفت.  سمت جین برگشت .
-پسرت نیست ؟
جین لبخندی زد و سرشو به طرفین تکون داد .
-پسر جیسویه .
قبل از اینکه کای بخواد چیزی بگه گفت :
-پنج سال پیش همه چی بین من و یورا تموم شد ... با من بهم زد و رفت با کسی که عاشقش بود .
چشمای کای گرد شد . جین آروم گفت :
-نمی خوام در موردش حرف بزنم کای باشه .
کای که هنوزم تو شوک بود سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد . جین لبخند کوچیکی زد.
-ممنون.
کای سکوت کرد و دیگه چیزی نگفت ولی واقعا غیر قابل باور بود براش...  مگه میشد یورایی که همه میدونسن عاشق جینه رهاش کرده باشه؟...  چقدر زیادی غیر قابل باور بود اما اتفاق افتاده بود. ذهنش پر سوال بود اما میدونست پیش کشیدن گذشته جین و آزرده میکنه برای همین ترجیح داد سکوت کنه و چیزی نپرسه.
....
ماشین و نگه داشت و زود تر از جیسو پیاده شد و در و براش باز کرد. جیسو با لبخند پیاده شدو صدای مانسه بلند شد.
-در منم باز تنین.
جین با خنده در و باز کرد و مانسه بیرون پرید. جین نگاهشو به جیسو دوخت.
-شب بخیر...  برین تو.
جلوی مانسه نشست و لپش و طرفش گرفت.
-بوس خداحافظی عمو رو بده.
مانسه با صدا لپ جین و بوسید و جین هم متقابلا لپش و بوسید.
جین از جا بلند و لبخندی به جین زد.
-حالا برین.
مانسه دست جیسو رو گرفت.
-مامانی بوس بای بای به عمو بده.
جیسو با چشماب گرد سمت مانسه برگشت و جین با ذوق لپش و جلوی صورت جیسو برد.