پارت 37

314 25 4
                                    

تو منو دوباره ساختی 37

جیسو سرشو به طرفین تکون داد.
-نشد لیسا نشد اصلا نزاشت حرف بزنم .
لیسا به چشماش خیره شد و بازوهاش و گرفت.
-باید براش توضیح بدی .
جیسو با بغض گفت :
-چجوری؟ اون گفت نیمخواد منو ببینه... ازم متنفر شده ... چجوری براش توضیح بدم.
لیسا مصمم گفت:
-برو دیدنش مجبورش کن به حرفات گوش بده... سوتفاهمارو برطرف باشه جیسو؟
جیسو سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد و تو آغوش لیسا فرو رفت .
-همش تقصیر این عشق لعنتیه...  اگه عاشقش نمیشدم راحت میتونستم همه چیز و بهش بگم... این عشق همه چی رو خراب کرد همه چی رو.
لیسا توی سکوت موهاشو نوازش کرد. نمی دونست چی بگه.  نمی تونست بگه همه چی درست میشه.  چون از هیچی مطمئن نبود. از همون اول نظرش این بود که همه حقیقت و به جین بگه اما جیسو خواسته بود تا بیشتر بشناستش و بعدش عاشقش شده بود و همین کارو خراب کرد و جیسو گفتن حقیقت و هر روز عقب مینداخت. میترسید مانسه رو از دست بده برای همین حقیقت و نمی گفت.  حتی وقتی همه چی درست شده بود بازم از گفتن حقیقت ترس داشت.  وقتی هم که تصمیم گرفت حقیقت و به جین بگه با دیدن اون عکس همه چی بهم ریخته بود. جین ضربه خورده بود...  ضربه بدی هم خورده بود و جیسو باید این سوتفاهمات و برطرف میکرد.  چه جین ببخشتش چه نبخشتش باید تمام حقیقت و بهش میگفت .
...
جیمین با کلافگی گوشی رو روی مبل پرت کرد و به قدم زدنش ادامه داد.
نگاهش سمت ساعت رفت.  ساعت نزدیک یک بود و هنوز خبری از جین نبود . گوشیش هنوزم از دسترس خارج بود. داشت کم کم میترسید.  نکنه اتفاقی براش افتاده باشه.  سرشو با شدت تکون داد و تو دلش به خودش غرید.
"-فکرای احمقانه نکن جیمین احمق. "
دوباره شروع به قدم زدن کرد و نگاهش روی ساعت ثابت بود.
-اگه بلایی سرش اومده باشه چی؟
به سه رون که روی مبل نشسته بود و پاهاشو بغل گرفته بود و هر آن ممکن بود بزنه زیر گریه خیره شد.
آروم سمتش رفت و جلوش ایستاد.
-هیچی نمیشه ...هیونگ بچه که نیستش .
سه رون نگاهشو بهش دوخت و اشکش آروم پایین اومد.
-اما من میترسم...  خیلی میترسم... اگه اتفاقی براش افتاده باشه چی؟
جیمین خم شد و با انگشت اشاره اشک یه رون و پاک کرد.
-گریه نکن دیوونه مطمئن باش هیونگ خوبه.
یه قطره اشک دیگه از چشمش پایین اومد و با بغض گفت :
-قول میدی؟
جیمین نگاهشو بهش دوخت.  خودش هم از استرس و نگرانی داشت خفه میشد اما باید سه رون و آروم میکرد.  سه رون زیاده از حد حساس بود .دوست نداشت قول دروغی بده وقتی خودش از چیزی مطمئن نبود اما سه رون الان به این امیدواری الکی و دروغی احتیاج داشت.
سرشو آروم به نشونه ی مثبت تکون داد.
-قول میدم سه رونی.
سه رون سریع از جا بلند شد دستاشو دور گردن جیمین حلقه کرد و سرشو به سینه اش فشرد و آروم زمزمه کرد.
-اگه میگی خوبه پس حتما خوبه.
جیمین دستاشو دور کمر سه رون حلقه کرد و محکم به خودش فشردش.  خودش هم به این آغوش برای آرامش نیاز داشت.  خودش هم داشت از استرس میمرد.
روی موهای سه رون و بوسید.
-نگران نباش سه رونی هیونگ حالش خوبه.
با صدای در هر دو سریع سمت در برگشتند. ثانیه ای بعد جین تلو تلو خوران وارد شد.  جیمین با دو سمتش رفت.
-هیونگ کجا بودی تو؟
جین چشمای به خون نشسته شو به جیمین دوخت و هیچی نگفت.
صدای جیمین بالا رفت.
-هیونگ با تو ام ساعت و دیدی ؟نمیگی ما میمیریم از نگرانی ؟
جین به زور لباشو از هم باز کرد.
-خستم .
اینو گفت و سمت اتاقش قدم برداشت و میخواست بیافته که جیمین سریع گرفتش.
-مست کردی هیونگ؟
بو کشید و قیافه اش تو هم رفت. بو نمیداد پس چرا اینقدر زیادی مست بود.
-چیزی هم که نخوردی پس چرا اینجوری شدی؟
جین نالید.
-خستم جیمین... میخواام... بخوابم.
سه رون سریع جلو اومد و طرف دیگه جین و گرفت و با کمک جیمین سمت اتاقش بردن.
روی تخت خوابوندش.  جیمین کنارش نشست.
-هیونگ چی شدی؟
جین چشماشو رو هم گذاشت.
-میخوام تنها باشم.
اینو گفت و بازوشو روی چشماش قرار داد.
جین لبشو گاز گرفت.  پس حتما یه اتفاقی افتاده بود که جین میخواست تنها باشه اما چی؟
از جا بلند شد و نگاهشو به نگاه نگران سه رون دوخت و لب زد.
-بریم بیرون.
از اتاق بیرون اومدند و وارد سالن شدند . سه رون نگاهشو به جیمین دوخت .
-چش شده ؟
جیمین شونه ای بالا انداخت .
-نمی دونم .
سه رون با نگرانی گفت :
-تا حالا اینجوری ندیده بودمش.
جیمین هم آروم زمزمه کرد.
-منم.
اما دروغ گفته بود.  دیده بودتش بد تر از این هم دیده بودتش.  زمانی که یورا ترکش کرده بود تامدت ها همین حال و داشت اما الان؟  الان که مشکلی نداشت...  الان که همه چی خوب بود... پس چی شده بود؟  چی شده بود که جینش و اینجوری به هم ریخته رو داغون کرده بود.
-چیکار کنیم جیمین؟

you made me again Место, где живут истории. Откройте их для себя