پارت 3

645 70 10
                                    

تو منو دوباره ساختی 3

جیمین بی تفاوت شونه ای بالا انداخت .
-خوب چیکار کنم شبی این عروسک زشتاس .
جین اخمی کرد .
-حرف نزنی نمیگن لالی .
روشو برگردوند و نگاهش و به سه رون دوخت .
-به حرفای این دیوونه اهمیت نده باشه .
-یاااا هیونگ .
بی توجه به جیمین به حرفش ادامه داد .
-هر چی گفت محلش نده باشه آبجی کوچولو ؟
سه رون نگاهشو از صورت اخموی جیمین گرفت و به جین دوخت و سرشو آروم به نشونه ی مثبت تکون داد .
صدای جیمین بالا رفت .
-هیونگ دروغ میگم بگو دروغ میگی خیلی زشته .
جین با اخم یه قدم سمتش اومد که با صدای افتادن سریع سمت سه رون که روی زمین افتاده بود و چشماش بسته بود دوید .
-یااا چی شدی؟
جیمینم سریع کنارش نشست .
-یاا هیونگ بیهوش شده ... نکنه به خاطر اینکه بهش گفتم زشت ؟
لبشو گاز گرفت .
-ایششش چه آبجی نازنازی ای داری ها ... مگه من چی بهش گفتم ... فقط گفتم زشت .
جین چند ضربه به صورت سه رون زد.
-چی شدی؟ چشماتو باز کن .
-مگه حقیقت اینقدر زیادی تلخه ؟؟
سرشو بلند کرد و نگاه عصبیشو به جیمین دوخت .
-میشه یه لحظه خفه شی ؟
جیمین دستشو روی دهنش گذاشت که صدای جین دوباره بلند شد .
-چرا وایستادی من و بر بر و نگاه میکنی ؟
جیمین چشماشو گرد کرد که صدای جین بالا تر رفت .
-چرا حرف نمیزنی فقط چشماتو گرد میکنی ؟
جیمین با انگشت به دستش که روی دهنش بود اشاره کرد و جین با عصبانیت دستش و از جلو دهنش کنار زد.
-الان وقت مسخره بازیه مسخره ؟
صورت جیمین تو هم رفت .
-خودت گفتی خفه شم .
جین کلافه دستی تو صورتش کشید .
-تو آدم نمیشی نه ... پاشو برو مامان و صدا کن .
جیمین از جا بلند شد که جین متوقفش کرد .
-نمیخواد میری مامان و سکته میدی حواست به آبجیم باشه خودم میرم مامان و میارم .
اینو گفت و سریع از جا بلند شد و سمت در دوید .
نمی تونست برای اومدن آسانسور صبر کنه سریع راه، راه پله رو در پیش گرفت و خودش و به طبقه ی دهم رسوند و سریع سمت واحد 101 رفت و رمز و سریع زد و وارد شد .
-مامان جون ... مامان جون کجایین ؟
صدای مادرش از تو اتاق بلند شد .
-تو اتاقم جین .
سریع سمت اتاق رفت و درو باز کرد  و وارد شد .
-چی شده جین ؟
-مامان باید باهام بیاین بالا .
مادرش از روی صندلی بلند شد .
-چی شده ؟
-کیفتونم همواهتون بیارین .
مادرش جلو اومد .
-اتفاقی برای جیمین افتاده ؟
-نه یکی از بچه ها بیهوش شده ... زود  باش مامان .
اینو گفت و سریع سمت کیف مادرش که همیشه روی دراور بود رفت و برش داشت و خودش جلو تر به راه افتاد .
....
جیمین نگاهشو به سه رون دوخت . کنارش نشست و آروم تکونش داد .
-هی دختره بیدار شو .
لب پایینش و جلو داد .
-چیکار کنم که بهوش بیاد ؟
یدونه محکم تو سر خودش کوبید .
-جین رفت مامان و بیاره دیگه چقدر من خنگم .
نگاهش و دوباره به سه رون که روی زمین بود دوخت .
-خاک بر سرت جیمین یه ساعته این دختره رو زمینه .
یک دستش و زیر گردنش و دست دیگه اش و زیر پای سه رون انداخت و از زمین بلندش کرد و با سبکیش ابروهاش بالا رفت .
سمت مبلمان رفت و سه رون و روی کاناپه گذاشت و کنارش نشست  و به صورتش خیره شد . اونقدرا هم که فکر میکرد زشت نبود . صورت گندمگون لاغر با چشمایی که زیرش سیاه شده بودند اما بازم موژه های بلندش خودنمایی میکردن . بینی متوسط که به صورتش خیلی میومد و لبای باریک و ترک خورده . با نمک بود اما زیادی غمگین بود .
همین طور خیره بهش بود که آروم دستش و بلند کرد و سمت صورتش برد و آروم روی گونه اش گذاشت و سریع دستشو عقب کشید .
-اینکه داره میسوزه ... باید یه کاری بکنم .
از جا بلند شد که همون لحظه در باز شد و جین و مادرش وارد شدند .
هانا با تعجب به دختری که روی کاناپه بود نگاه کرد .
-این کیه جین ؟
جین سریع گفت : اول ببین چش شده مامان بعدا برات توضیح میدم .
هانا جلو اومد و کنار سه رون نشست و نبضش و گرفت و ضربان قلبش و چک کرد .
جیمین فقط تو سکوت نظاره گر بود .
جین جلو اومد .
-مامان چش شده ؟ چرا بیهوش شد ؟
هانا دستش و روی پیشونی سه رون گذاشت و اخماش تو هم رفت .
-مامان چرا هیچی نمیگی ؟
-وای جین چرا کنار گوشم اینقدر حرف میزنی ؟
-خوب بگو چی شده دیگه ؟
-بزار اول کارم و انجام بدم بعدا بهت توضیح میدم ... حالا هم برو عقب بزار کارمو بکنم .
جین عقب رفت و بی صدا ایستاد .
هانا سرنگی رو بیرون آورد و بعد از پر کردنش اون و داخل رگ سه رون فرو کرد و بعد از بستن کیفش رو به اون دوتا کرد و دست به سینه شد وگفت :
-خوب میشنوم .
-مامان چش بود ؟
هانا کلافه نفسشو بیرون داد، انگاری جین تا وقتی مطمئن نمیشد دست بردار نبود .
-بشین .
جین سریع نشست.
--جای نگرانی نیس جین فقط به خاطر خستگی و گرسنگی بیهوش شده ... فکر کنم چند روز گذشته شوک بزرگی رو تحمل کرده و هنوزم نتونسته از اون شوک بیرون بیاد برای همینم از پا در اومده .

you made me again Where stories live. Discover now