part 3

4.6K 537 33
                                    


چانیول با خون سردی قدم های شمرده برمیداشت و زیرلب زمزمه کرد
" هرکی زود تر برسه سر اتاق اون سه تا براش سه پاکت دونات میخرم !
کای و سهون چشمهاشون گشاد شد و به دو ثانیه نرسید که ردی ازشون باقی نموند ، چان با پوزخندی که کنار لبش نشسته بودسرش و تکون داد و با آرامش تمام سمت ساختمان قدم برداشت که صدای شکستن شاخه ای خشکیده باعث شد حاسش و جمع تر کنه و بایسته
" عکاسی بدون اجازه جرم محسوب میشه، میدونستی ؟
چانیول بدون چرخیدن سمت صدا گفت و بکهیون از پشت بوته بیرون اومد و همونجا ایستاد و با اضطراب به چانیول چشم دوخت
"مجبوری همیشه موی دماغ من بشی ؟
چانیول سرش و پایین انداخت و سعی کرد هیجان صداش و پنهان کنه ،بکهیون دستاش و بهم گره کرد و تلاش کرد بیخیال به نظر بیاد ، یه قدم جلوتر رفت و به جای خالی زانو زده ی تائو نگاه کرد 
" هیونگ گفت حسابش و برسین ؟
صداش تلخی های ترسی قدیمی داشت ،چانیول سمتش چرخید و مسیر نگاهش و گرفت و بای اینکه بتونه بیشتر بکهیون و به حرف بکشه پرسید 
"هیونگ ؟
بکهیون معذب سمتش چرخید نمیدونست اینکه بگه شیومین هیونگ پیششون بوده کار درستی هست یا نه ، یه قدم عقب رفت
" آ..آآره شیومین ه.یونگ
چانیول میتونست لرزش صداش و احساس کنه ،برای اینکه فاصله ی بینشون و از ببره سمتش یه قدم برداشت ، درست بود که بکهیون و دوستاش مایه ی دردسرش بودن ولی حرف زدن با بکهیون براش شیرین بود ، حالتی که بکهیون همیشه پیشش میترسید ولی سعی میکرد خودش و محکم و قوی نشون بده براش لذت بخش بود و میدونست اگه  یک روز بکهیون از ماهیت واقعیش باخبر بشه دوست داره اونجا باشه و به صورت رنگ پریده و لکنت زبانی که میگیره ساعت ها نگاه کنه
"اینقدر ترسناک نیستم که قلبت هزارتا بزنه ، سکته میکنی .. آروم باش
بکهیون سرگردون اطرافش و نگاه کرد و بیشتر عقب رفت کر میکرد که چانیول میتونه ذهنش و بخونه و برای همین حس بی امنیتی خاصی احساس میکرد و میل به فرار کرد از اون پسر غول پیکر بیشتر از بیش بهش فشار میاورد
"چچچی ؟
چانیول فهمید که نزدیک شدن به بکهیون باعث میشه بیشتر از قبل بترسه برای همین  دوباره به راهش  سمت ساختمون اصلی ادامه داد
"برو اتاقت این وقت از سال شبا بیرون خطرناکه
بکهیون چشمهاش و ریز کرد و طوری که انگار به مردانگیش بی احترامی کرده باشن با قیافه ییه پسر کوچولوی  تخس دنبالش راه افتاد
"چی؟  چی داری میگی ؟ منم  یه مردم
چانیول پوزخندی بهش زد ولی سعی کرد خود و بی اهمیت نون بده
"اوهوم ..هستی
بکهیون با اینکه مرد بودنش از طرف چانیول تایید شده بود ولی حس مسخره شدن میکرد برای همین بیشتر به چانیول نزدیک شد و سعی کرد قدم هاش و باهاش یکی کنه
" منظورت چیه ؟ خب منم مثل توام  ! ... هر چی تو داری ... منم دارم
چانیول زیر چشمی به اخم های بین ابروهای بکهیون خودنمایی میکردند ، نگاه کرد و سرش وبرای تایید حرفهاش  تکون داد
“چراحس میکنم داری مسخره ام میکنی؟پشت اون پوزخندات چی داری؟
چانیول جوابی نمیداد وهمونجوری پوزخند به لب به جلوش نگاه میکرد و قد هاش و تا جایی که میتونست اروم برمداشت تا بکهیون سختش نباشه
“یاااا این چه نگاهیه؟ها؟چرامیگی خطرناکه؟اگه خطرناکه براتوم هست خوب!  مگه اینکه بخوای مسخرم کنی که بیخود میکنی اصلا میخوای نشونت بدم؟منم مثه توم ازهموناکه توشلوارته توشلوارمنم هست
پوزخند چانیول عمیق تر شد ونگاهی به جلوی شلوار بکهیون انداخت ، بکهیونمسیر نگاه چانیول و گرفت و اول به خودش بعد  سمت عضو چانیول نگاه کرد
“خوب شاید سایزش یکم … فقط یکم فرق داشته باشه ولی دلیل نمیشه که … چیزی از مردونگی من کم نمیکنه فهمیدی پارک چانیول؟ها؟فهمیدی؟باتومممممم
چانیول دلش میخواست بلند قهقه بزنه اما جلوی خودش رومیگرفت وسعی میکرد پوزخندش رو حفظ کنه واین سکوتش بکهیون رو دیوونه میکرد بکهیون کمی ازش جلو زد و درست جلوش عقب عقب شروع کرد به راه رفتن
“چراسکوت میکنی؟نکنه کم آوردی؟معلومه که کم میاری چون دارم حرف درست رو میزنم خودتم میدونی من خیلی مردونه ومنلی ام برای همین نمیتونی چیزی بگی یعنی چیزی نداری که بگی اون تفاوت سایزهم بخاطر قدوهیکلته من اگه تو هیکلت بودم بزرگتر بودم البته من هنوز رشدم متوقف نشده ااااا هنوز توسن رشدمم
بکهیون چند بار پلک زد تا بتونه چیزی از صورت ناخوانای چانیول بخونه ، همین طور که عقب عقب راه میرفت پاش به سنگی گیر کرد و کم موند زمین بخوره ولی حتی کمی سمت زمین خم نشده بود که چانیول گرفته بودتش و  به صورتش خیره نگاه میکرد بکهیون معذب چند لحظه بهش نگاه کرد ، چانیول عقب کشید وبکهیون صاف ایستاد ، برای اینکه جو بینشون و عوض کنه قدمهاش و سمت ساختمان خوابگاه برداشت 

your shadowWhere stories live. Discover now