به زور چشم هاش و باز کرد ، دیشب اصلا نتونسته بود بخوابه … در واقع بکهیون اونقدر صدا داده بود که حتی نتونسته بود یه لحظه چشم هاش رو روی هم بزاره …بکهیون مست جوری توی خواب ناله میکرد که انگار دارن به چهل روش سامورایی میکننش و چانیول فارغ از اینکه اون صداها بدجور تحریکش میکردند ، حتی نمیتونست یه لحظه هم چشمهاش و ببنده چون اون پسر وروجک خودش و بهش میمالید و صداهای عجیب غریب از خودش در میورد … خلاصه که دیشب برای چانیول جزو سختترین شبهای زندگیش بود چون هم باید ساکتش میکرد ، هم نمیزاشت خودش و بهش بماله ، همم باید جلوی خودش رو میگرفت تا تحریک نشه و بلایی سر بکهیون نیاره …. به زور خودش و از زیر پتو بیرون کشید و سمت اتاق چرخید ، بکهیون نبود … کجا رفته ؟….با انگشتهاش کف سرش و خاروند و سمت دستشویی رفت …باید کارها رو راست و ریست میکرد تا فردا بتونن راه بیوفتن …بعد از یه دوش سبک از اتاق بیرون زدتوی راهرو بین کسایی که بهش نگاه میکردند ، قدم برمیداشت چند بار جلوی شیشه های آینه ای ایستاد و به خودش تمام قد نگاه کرد تا ببینه کجای لباسش مشکل داره یا زیپش پایین نباشه ؟!..ولی هیچ مشکلی نداشت ، پس چرا داشتن اینجوری نگاهش میکردن؟!…زیر نگاه های عجیب
و معذب کننده سمت جایی که همیشه کنار هم جمع میشدن میرفت و ناخوداگاه پاهاش و تندتر برمیداشت تا زودتر اونجا برسهوقتی به میز همیشگیشون رسید به جز بکهیون همه اونجا بودن ولی با این تفاوت که کای و سهون تقریبا زیر لب داشتن خیلی ریز میخندیدن و لوهان و کیونگسو طوری بهش نگاه میکردند که انگار به خونش تشنن!… معذب نیم نگاهیی به همشون انداخت و سعی کرد تا با اشاره ی ابرو و چشم از کای و سهون بپرسه که چه اتفاقی افتاده ولی اون دوتا فقط به هم نگاه میکردن و میخندیدن …دیگه طاقت نیورد و با اخم هایی ک بین ابروهاش جا گرفته بود با بی طاقتی فریاد زد
" چرا اینجوری میکنیــــــن؟!
لوهان که دست کمی از بمب ساعتی نداشت ، نتونست جلوی خودش و بگیره و یهویی تقریبا داد زد
" چرا اینجوری؟ ..چرا اینجوری؟!…حالا که اسمش و برای خودت کردی به زور باهاش خوابیدی ؟!..الان چجوری تو روی بقیه دانشگاه نگاه کنه ؟!.. باهاش چیکاری میکردی که اونجوری داد میکشید هان؟!..صداتون تو توییتر پخش شده !..
چشم های چانیول گرد شده بود و زبونش بند اومده بود ، داشت چی میشنید ؟!… چند بار پلک زد و بعد به کایی که موبایلش توی دستش بود و سعی میکرد تا اون ویدیو رو که از پشت در اتاقشون گرفته شده بود و پلی کنه !…بعد چند لحظه آه و ناله ی بکهیون توی فضای آزاد پخش شد
" بک: آههههه….واییییی…همممم….
چان: یواشتر …چخبرته …بس کن !کای با پوزخندی که روی صورتش بود ، ابروهاش و چند بار برای چانیول بالا پایین کرد و پازش کرد
YOU ARE READING
your shadow
Fanfictionچانیول پسری که بعد از پدرش باید رهبر امپراطوری خون اشام ها بشه ولی به دلایلی دست از سمتش کشیده و در یک دانشکده خودش و مخفی کرده و درس میخونه متوجه میشه که باید سراغ خونواده اش بره چون ممکنه بخاطر اتفاقاتی که افتاده جنگی جهانی رخ بده کاپل اصلی = چ...