با اخم های غلیـظش به صورت جدی خواهرش خیره نگاه میکرد که از شدت سردی هوای صبح زود کمی نوک بینیش به قرمزی میزد ، جیسو در حالیکه سعی میکرد تا چیزی و از قلم نندازه همه ی اتفاقات و برای چانیول توضیح داده بود ، اینکه تهیونگ بعد حدود دو قرن برای دیدن پدرشون به قصر اومده و بهشون گفته تنها زمانی از پادشاهی نامجون حمایت میکنه که دورگه رو پیدا کنن و بکشنش!.. در غیر این صورت با به تخت نشستن نامجون اون کاری که پدرانش انجام میدادن رو انجام میده ؛ جنگ .
چیزی که باعث شده بود تا جیسو برای دیدن چانیول اون همه راه رو بیاد ،تهدید های تهیونگ نبود بلکه این بود که جیمین اعلام کرده که خواهان تخت پادشاهی هست . و اگه جیمین روی تخت بشینه ، چانیول حتما یه مرده هست و همین طور همه میدونستن که چقدر جیمین از بچگی از گرگینه ها بدش میاد ، با دورگه یا بدون اون ؛ جیمین طالب جنگ خواهد بود .
چانیول سعی میکرد تا خونسردیش رو حفظ کنه ، تلاش میکرد تا کمی خودش رو کنترل کنه ، اینقدر همه چیز پیچیده شده بود که چانیول حس خفگان میکرد ، حس میکرد باید بکهیون و برداره و از اونجا فرار کنه !… اخم هاش بیشتر بهم گره خورد !…. بکهیون !…. دردسری بود که نمیدونست باهاش چیکار کنه !…ولی تنها چیزی که میدونست باید اونم باخودش میبرد !… نه اینکه اگه اون و اونجا میزاشت دلش براش تنگ میشد و یا حتی اونقدر تنگ میشد که میخواست خودش و خلاص کنه بلکه چون بکهیون دوست صمیمیه کیونگسوی دورگه بود ، ممکن بود برن سراغش و اونقدر شکنجش بدن تا جای کیونگسو رو لو بده … و چانیول میدونست که بکهیون اونقدر ضعیف و ظریف هست که نمیتونه اون شکنجه ها رو تحمل کنه !…. پس با خودش میبردش :/
بعد از تحلیل دلایل به ظاهر منطقیش ، کلافه دستی بین موهاش کشید و سرش و روی میزگذاشت
" اوپا !… حالت خوبه ؟
چانیول به در آوردن یه صدای نامفهوم بسنده کرد و با بی حوصلگی نالید
" از من چی میخوایین الان ؟
سرش و بالا آورد و به لبخندی که روی لب های جیسو شکل گرفته بود نگاه کرد ، انگار خواهرش تحسینش میکرد که بالاخره به اصل مطلب رسیدن
" هم من ، هم پدر ، همم نامجون …. میخواییم برگردی و به تخت بشینی !
چشمهای چانیول گرد شد و یهویی سیخ سر جاش نشست و با انگشتی که تهدید وار سمت جیسو گرفته بود تند تند گفت
" شما ها خودخواه ترین کسایی هستین که میشناسم … اومدی خامم کنی تا برگردم و سپر بلاتون بشم ؟
جیسو با حالت پوکر بهش زل زد و بعد خیلی آهسته در حالیکه نشون میداد این واکنش رو قبلا پیش بینی کرده ، ماگ قهوه اش و سمت دهنش برد
" تو که دورگه رو داری چرا میترسی؟
این بار همراه چشمهاش ، دهن چانیول هم باز مونده بود، با لکنتی که خودشم نمیدونست چرا گرفتارش شده گفت
YOU ARE READING
your shadow
Fanfictionچانیول پسری که بعد از پدرش باید رهبر امپراطوری خون اشام ها بشه ولی به دلایلی دست از سمتش کشیده و در یک دانشکده خودش و مخفی کرده و درس میخونه متوجه میشه که باید سراغ خونواده اش بره چون ممکنه بخاطر اتفاقاتی که افتاده جنگی جهانی رخ بده کاپل اصلی = چ...