part 30

1.7K 304 24
                                    





وارد اتاق شد ، تاریک نبود ولی با نور روشنایی ها هم دلگیر به نظر میرسید..اطراف و نگاه کرد ، چانیول نبود!..یعنی نمیتونست تشخیصش بده ...خواست حرکت کنه که در پشت سرش محکم کوبیده شد و قامت بلند چانیول  درست کنارش ایستاد..صدای نفس های نامنظمش به گوش میرسید

" کدوم جهنمی بودی؟

صدای بم چانیول توی گوشش طنین انداخت ، ولی بکهیون نمیترسید ...بکهیون از هیچ موجودی نمیترسید ...بکهیون همون آتش نشانی بود که خودش و به آتیش میزد و از سوختن نمیترسید ..بکهیون کلافه نگاهش رو از مرد کناریش گرفت و با اخم های درهم سمت مبل کوچیکی که گوشه ی اتاق بود رفت ، کتش رو بی حوصله از تنش بیرون کشید و روی دسته ی مبل پرت کرد ..تا خواست بچرخه ، بازوش محکم کشیده شد و سمت چانیول چرخید ...چشمهای قرمز ، نگاه تیز ، اخم ...بکهیون نمیتونست خودش و توی اون چشم ها ببینه ..بدون اینکه حتی فکر کنه ، اولین جمله ای  که به ذهنش اومد رو به زبون اورد

" من یه مَردم پارک !...پس توانایی مراقبت از خودم رو دارم

محکم شدن دست های چانیول رو دور بازوی خودش حس کرد ولی حتی خم به ابرو نیورد ..چانیول کمی جلو کشیدش و به درون چشم هاش خیره شد

" میدونستی که نباید تنها جایی بری!...میدونستی و بهش بی اعتنایی میکنی ..

بکهیون خواست خودش رو رها کنه ...میخواست فرار کنه ..میخواست از همه فرار کنه ..میخواست داد بزنه و بگه حالش خوب نیست ، بزا به حال خودش بسوزه ...ولی چانیول یه خوناشام اصیل بود ..توانایی مقابله کردن نداشت و حتی توانایی سنجش موقعیت ..چند بار تکون خورد و وقتی دید نمیتونه خودش رو آزاد کنه ..ایستاد و بعد به چشمهای چانیول خیره شد و بعد داد کشید

"ولم کـــــــن !

وقتی دید چانیول همون جوری ایستاده و بهش اهمیت نمیده ، صدای سیلی توی اتاق طنین انداخت و باعث شد تا حتی دیوار ها هم بلرزن!...چانیول شوکه به بکهیون نگاه میکرد !...بکهیون چیکار کرده بود ؟!...دست چانیول شل شد و بکهیون فورا از چانیول جدا شد و با اخم کمی ازش فاصله گرفت ..بکهیون تحت فشار شدیدی بود ، تعارض هاش روز به روز بیشتر میشد و نمتونست انتخاب کنه ! ..چانیول حتی روش و برنگردوند تا بهش نگاه کنه !...توی ذهنش همه چیز رو مرور میکرد ..تمام اتفاقات رو ..تنها چیزی که توی ذهنش حک شد این بود که بکهیون  از رابطشون پشیمونه !...برای همین تغییر کرده ، دیگه نمیخنده ، شیطنت نمیکنه ..اخم هاش غلیظ شدن و بدون هیچ حرفی سمت بالکن رفت ..بکهیون نفس عمیقی کشید ..به چانیول که با اخم و سکوت وارد بالکن شد ، نگاه کرد ..اون سیلی حق چانیول نبود ..اون سیلی حق خودش بود ..توی ذهنش به خودش فحش داد ، دستش رو کلافه بین موهاش برد و موهاش رو کشید ..چانیول کسی بود که از یه انسان مواظبت کرده بود ..حتی یاد تائو و مجازاتش به دست چانیول افتاد ...بکهیون داشت چیکار میکرد ؟! ..سمت بالکن چرخید و آروم واردش شد ..


باد سرد شب به صورتشون برخورد میکرد .. موهای چانیول رقص موجی جذابی با باد میکرد ، خودش ، به دورترین نقطه ی شب خیره بود

" چرا ؟! ..چرا اینقدر تغییر کردی؟

صدای چانیول آروم و مردانه بود ولی در عین حال غم عجیبی داشت ..بکهیون نفس عمیقی کشید ..دروغ هاش روز به روز بیشتر میشد و این دروغ ها روی قلب بکهیون سنگینی میکرد

" چه تغییری؟!

آروم گفت و باعث شد نگاه چانیول از ظلمت شب گرفته بشه و درون تیله های سیاه بکهیون ، غرق بشه



" وقتی قبول کردم باهامون بیایی..وقتی تو مال من شدی ..وقتی بوسیدمت ..وقتی بوسیدیم...وقتی از اینکه اتاقامون یکی نیست ناراحت شدی ...همه اینا یعنی باید به حرفام گوش بدی

بکهیون اخم کرد و جلو رفت .. کنارش ایستاد و اینبار باصدای رسا تری لب زد

" اشتباه نکن چان!..این من بودم که تمام این ها رو قبول کردم ...من بودم که کنارت وارد این سفر شدم ..من بودم که قبول کردم به همه بگی مال توام ..من بودم قبولت کردم و پست نزدم..و میدونی چانیول ؟

چانیول با اخم سمتش چرخید و اینبار سینه به سینه ی هم ایستاده بودن و چانیول منتظر کلماتی بود ک بی رحمانه از بین لبهای بکهیون بیرون میجهید و چانیول نمیدونست چرا مخاطب این همه خشم هست

" منم که میتونم در یک لحظه ، همه ی اینا رو فراموش کنم!...میتونم برگردم به اون دانشکده و به تحصیلم ادامه بدم و فراموش کنم که پارک چانیولی وجود داشته !..آره من میتو..

بغض کرد ..چانیول کمی جلو کشید ..بکهیون نمیتونست گریه کنه ..حتی نمیتونست نفس بکشه ..دروغ میگفت بدون چانیول نمیتونست حتی نفس بکشه ..مثل سگ میترسید ..اگه چانیول رو ازدست میداد ، میمرد ..ابروی چانیول بالا رفت ..بکهیون بغضش رو میخواست قورت بده ..ولی فقط یه حرکت از چانیول کافی بود تا بکهیون در هم بشکنه ..دست چانیول بالا اومد و بازوی دستی که گرفته بود رو نوازش کرد و همین باعث شد تا بکهیون سرش و پایین باندازه

" بکهیون ؟!

بکهیون هیچی نگفت ، فقط گریه میکرد ..یادش نمیومد کی این جوری گریه کرده ..باید خودش رو تخلیه میکرد ..کل بدنش میلرزید و وقتی خیلی آروم به آغوش کشیده شد ..

هق هق هاش زیاد شد ..دستش و بالا برد و جایی که سیلی زده بود رو نوازش کرد ...چانیول به صورت خیسش نگاه میکرد ..بکهیون لب زد

" متنفرم ..ازت متنفرم که نمیتونم ...ازت دست بکشم ..اون طوری نگام نکن ..من نمیدونم چیکار کنم ..چیکار کنم؟!

نفس های بکهیون تند شده بود و بین بازوهای چانیول به سینش فشرده میشد ..چانیول خم شد و پیشونیش رو به شونه ی بکهیون تکیه داد ..میتونست حس کنه که بکهیون از تغییر توی زندگیش ترسیده

" پشیمونی ؟!

بکهیون به زور سر چانیول رو بالا آورد و به چشمهای بزرگ و مهربونش نگاه کرد..خودش رو جلو کشید و لبهای خیس از اشکش رو روی لب های چانیول گذاشت ..

طعم نمکی اشکهاش رو چانیول مزه کرد واز اینکه اینقدر بکهیون حس تنهایی کرده ، خودش رو لعنت کرد ..بکهیون عقب کشید

" یول !...نباید اتفاقی برات بیوفته ...بگو اتفاقی نمیوفته!

چانیول لبخند دلگرم کننده ای زد و دوباره بکهیون و به آغوش کشید ..بوی تنش رو استشمام کرد ..اسمورف کوچولوش ترسیده بود حتی از بوش میشد فهمید !

"نمیوفته ...ولی این کار امروزت رو توجیه نمیکنه


بکهیون که تلاش میکرد از یقه ی چانیول آویزون بشه باعث میشد ، چانیول حس خفگی کنه و صدای ناهنجاری از خودش بیرون بده



" آ-آروم بگیر !

بکهیون بالاخره خودش و از چانیول بالا کشید و پاهاش رو دور کمرش حلقه کرد ... چانیول فکر کرد که همین الان بکهیون بهش میگفت یه مرد هست و الان مثل کوالا ازش بالا رفته

" بک!
"هوم؟

چانیول پوکر وارد اتاق شد ..نفس عمیقی کشید و سمت تخت رفت

"کجا بودی؟!

بکهیون که تلاش میکرد نگاهش با چانیول تلاقی نکنه ..محکم تر بغلش کرد ..سعی میکرد تمرکز چانیول رو بهم بریزه


" بک؟!

صدای چانیول بالا رفت و بکهیون اخم کرده به صورت چانیول که کمی سرخ بود نگاه کرد

" ســـاحل

ابروی چانیول بالا رفت و بعد سعی کرد بکهیون رو روی تخت بزاره ولی بکهیون سمج تر از این حرفا بود ..آهی کشید و به زور لب زد

" دفعه بعد به خودم بگو !..لطفا تا وقتی از اینجا بریم حرف گوش کن

اهوم کوتاهی شنید و سرش و تکون داد و بعد کلافه از کوالای توی آغوشش خودش رو به پشت روی تخت پرت کرد ..بکهیون الان روش نشسته بود و معذب به چانیول نگاه میکرد

" سوهو هیو..
" پیاده برمیگشتم هیچ ماشینی نبود بین راه دیدتم و سوارم کرد

چانیول کمی روی بازوهاش خودش و بالا کشید و به لپ های گل انداخته ی بکهیون خیره شد

" داری چیزی رو مخفی میکنی؟!


بکهیون کلافه سرشو تکون داد و خواست از روی چانیول بلند بشه که چانیول مانعش شد

" ولم کن !
" تو خجالت کشیدی ؟!



بکهیون با ابروهای بالا رفته ، متعجب نگاهش کرد و بعد خیلی تند مخالفت کرد ..چانیول نیشخند زد و فهمید چون بکهیون درست روی یه چیزی که نباید مینشت ،نشسته و احساسش کرده ، خجالت کشیده ...کمی خودش و تکون داد که بکهیون فورا خواست بلند بشه

" جات خوبه بشین !

چانیول خواست بکهیون رو اذیت کنه..اون هیچ وقت بکهیون گریان و دوست نداشت ..بکهیون باید شیطنت میکرد و باعث میشد چانیول موهاش از عصبانیت بکشه و خب بکهیون فقط بعضا خیلی جدی میشد ..بقیه مواقع دنیا به یه ورشم نبود ...چشم هاش و نازک کرد و فکش کمی کج شد ..ابرو چانیول بالا رفت ..بکهیون داشت نقشه میکشید ..بکهیون کمی لگنش و بالا کشید و محکم خودش و به پایین تنه ی چانیول کوبید که اخش بالا رفت و بکهیون و از روی خودش   اون طرف پرت کرد



" روانی !

بکهیون درحالیکه پوزخند به لبش داشت ، خودش و سمت چانیول کشید...صورتش و به صورتش نزدیک تر کرد و بعد درحالیکه چشمهاش رو از لبهای چانیول نمیگرفت لب زد

" خیال نکن یه بار پیشت گریه کردم ، میتونی هرکار دلت خواست بکنی

ابروی چانیول بالا رفت و فاصله ی صورتشون رو از بین برد..لباش رو محکم بوسید ..بعد عقب کشید و به چهره ی خشک شده ی بکهیون خیره شد ..اون اسمورف بیش از اندازه خوردنی بود ..مخصوصا که گریه کرده بود و نوک بینیش قرمز شده بود ..خندید و یه بوسه از بینیش زد ..بکهیون دستش و جلو برد و دور گلوی چانیول حلقه کرد و به بالش فشارش داد ..اخم دروغکی کرد و غرید


" نباید منو ببوسی!

چانیول نیشخند زد از اینکارهای مردانه ی کیوتش خوشش میومد و یکباره لبهای بکهیون به تیزی فکش نشست و مک زد ..خون درون رگ های چانیول با فشار بیشتری جریان پیدا کرد ..نفس عمیقی گرفت تا بتونه امیالش و کنترل کنه ولی بکهیون وروجکی که بلد بود چانیول رو دیوونه کنه ، دوباره  اومد روش و همونجایی نشست که نباید مینشست..چانیول آه بدبختانه ای کشید و باعث شد بکهیون ازش جدا بشه و با شیـطنت به چشمهای چانیول خیره بشه

" چرا ناله میکنی؟! ...مگه دختری؟!

چانیول که بهش برخورده بود خودش و بالا کشید

"چی ؟!..میخوای کاری کنم که ناله هات رو نتونی کنترل کنی؟!


چشمهای هردوشون بخاطر حرف چانیول گشاد شد ..خب درست بود که اونا همرو میبوسیدن ولی رابطشون اصلا اوجوری نبود ..تازه اعتراف کرده بودن ...نباید اون طوری میشد ..قطعا نباید ولی وقتی دست چانیول ناخوداگاه روی رون بکهیون نشست و فشاری بهش وارد کرد ...بکهیون حس کرد که یه چیزی توی مغزش وول میخوره..و چانیول ضربان قلبشرو تا اون حد بالا حس نکرده بود

" بک ؟!

بکهیون نگاهش رو از چانیول گرفت ..آب دهنش رو قورت داد و به سرعت جت از روی پای چانیول بلند شد و وقتی متوجه برامدگی شلوار چانیول شد ، لبش رو از داخل گاز گرفت

" درد داری؟!



صدای چانیول دورگه و بم بود و باعث میشد پشت بکهیون بلرزه با گیجی سمت چانیول نگاه کرد

" هان؟

چانیول به جلوی شلوار بکهیون اشاره کرد و باعث شد بکهیون خشکش بزنه ..نه !نه !نه !!....امکان نداره ...توی ذهن خودش داد کشید و سرش و آروم پایین برد و وقتی متوجه شد خودش بیشتر از چانیول تحریک شده ، چشمهاش رو بهم فشار داد و لعنتی زیر لب گفت ...الان باید چیکار میکرد ؟!...آروم چرخید و بدون نگاه کردن به چانیول سمت حموم قدم برداشت ...و فاااککک!..چانیول یه خوناشام با سرعت سرسام اور بود !..قبل از بکهیون جلوی در ایستاده بود  و بکهیون با تعجب نگاهش میکرد

" میخوای چیکار کنی بک؟!



بکهیون اخم کرد و خواست دستگیره در رو  از لابه لای پهلوی چانیول بگیره ولی چانیول با اون بدن بزرگش که جلوی در ایستاده بود ، نمیزاشت

" میرم دوش آب سرد بگیرم !..

چانیول که خودش حس تنگی شلوارش ، اعصابش رو به هم ریخته بود کمی از در فاصله گرفت

" ما بهم نیاز داریم بک ! 







                           ✰✫✰✫✰


سمت در چرخید و با ابروهای بالا رفته به مردی که بهش نزدیک میشد نگاه کرد ، از حالت چهره اش معلوم بود که چیزهایی فهمیده ، از پشت میز بلند شد و با دستمال دهنش و پاک کرد و چشمهای سوالیش و به مردی که الان کنارش ایستاده بود ، داد

" چیشد شوگا ؟..چیزی پیدا کردی؟!

شوگا نیشخندی زد و سرش و تکون داد ..پاکت زرد رنگ و سمت تهیونگ داد ..تهیونگ با ابروی بالا رفته به شوگا نگاه کرد و با وسواس در پاکت رو باز کرد و دوباره یه نگاه به شوگا انداخت ... عکس های داخل پاکت و بیرون کشید..اولین عکس از کای بود در حالیکه به گوشیش خیره شده بود...دومین عکس ، عکس لوهان کنار یه پسر دیگه بود .. بکهیون بود ..این بار اخم هاش تو هم رفت ..و عکس بعدی ، عکسی بود که از ایوان گرفته شده بود ..چانیول توی ایوان بود ..بعد همون پسر کنارش ایستاده بود (بکهیون)...

عکس بعدی از آغوش گرمی بود که بین دو مرد اتفاق افتاده بود ..پوزخندی به لب تهیونگ نشست و بعدش نیم نگاهی به شوگا انداخت که مشتاق تر لب زد

" عکس بعدی ارباب !

تهیونگ ابروهاش و بالا داد ..درست بود سرگرم کننده بود که فهمیده بود چانیول که خودش رو خدای پاکی میدونست مثل خودش درگیر احساسی با یه پسر پیدا کرده ولی مگه عکس بعدی چی بود ؟!
وقتی عکس بعدی رو بالا آورد ..چشمهاش اول متعجب و بعد خشمناک شد

" پیداش کردیم ارباب!..این همه مدت پارک چانیول قایمش کرده بوده
عکس جونگ کوک که چند طبقه پایین تر توی ایوان ایستاده و داره سیگار میکشه ...

                ✰✫✰✫✰

بکهیون رو روی تخت کوبید ..دکمه های پیرهنش تا بالای نافش باز بود و چانیول داشت پیرسینگ هایی که هنوزم بخاطر تازگیشون کمی دردناک بودن رو با لبش مک میزد ...پاهای بکهیون دور کمر چانیول حلقه شده بود و ناخوداگاه بخاطر لذتی که داشت میبرد به خودش فشارش میداد ...آب دهنش رو به زور قورت داد و سعی کرد تا نفس های سنگینش رو کنترل کنه ...بعدش آروم لب زد


" چان!


چانیول همون طور که زبون بی شرمش رو از سینه ی بکهیون به سمت ترقوه اش میکشید ، نیم نگاهی به صورت گر گرفته و لبهایی که بخاطر پرس شدن زیاد سرخ شده بودن انداخت ..سمتش حمله ور رفت و لبهاشو به دندون گرفت ..نفس بکهیون حبس شد..توی ذهنش یکی مدام داد میکشید
٭ وااای..این خیلی هات بود ٭
ولی بکهیون میخواست پسش بزنه ، یه جورایی شرمش میشد ..بکهیون یه باکره بود ...شاید این عجیب بود ولی کل سال هایی که توی دانشگاه بود ، بکهیون میخواست با یه دختر بخوابه ولی همیشه تا نزدیک میشد یه چیزی دورش میکرد و اون شاید ترس از سکس بود !!...دوباره ناله کرد و باعث شد لبهای چانیول بیشتر به لبهاش فشرده بشن و دستهای بی پرواش کل بدنش رو لمس میکرد ..چانیول عقب کشید و لبهاشون با صدا از هم جدا شد ، چند ثانیه به مردمک های بکهیون که دو دو میزد نگاه کرد و بعد با صدایی بم و دو رگه اش گفت

" بک!...سومین پیرسینگ کجاس؟!


سرخ شد ..لپ های بکهیون گر گرفت و چشمهاش خمارتر ..لبش و گاز گرفت و کمی جلو کشید ..دستهاش صورت چانیول رو قاب گرفت و درست قبل از بوسه ای که دوباره با حرارت میخواست شروع بشه ، با صدای آرومی جواب داد

" خودت پیداش کن !

بعدش لبهای چانیول رو محکم بوسید ، چانیول به مرز دیوونگی رسیده بود ..حین اینکه اجازه میداد بکهیون هرجور که دوست داره ببوستش ، دستش رو سمت شلوار بکهیون برد ..فشاری به پایین تنش داد و باعث شد تا بکهیون عقب بکشه و ناله کنه ..اروم دکمه ی شلوارش رو آزاد کرد و تاخواست دستش و وارد شلوارش کنه ...تقه ای محکم به در وارد شد و باعث شد تا هر دو مرد در حالیکه نفس های محکم میکشیدن ، اخم کردن...دوباره تقه ای محکم دیگه و پشت بندش صدای بلند لوهان !

"باز کن چان!...تهیونگ اینجاس



your shadowTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang