بعد از اینکه نصف شب کیونگشو و کای راه افتادن ، لوهان تلاش کرد که بکهیون و پیش خودش ببره ولی بکهیون هنوزم از رفتار های لوهان دلخور بود و از طرف دیگه هم نیاز داشت تا تو اتاقی که حداقل در نبود اون سینه ی سنگی ، عطرش رو تو خودش جا داده ، شب رو صبح کنه ...درست بود که دیشبم زیاد نتونسته بود بخوابه ولی بازم توی تختی که انگار گرمای بدن چانیول رو تو خودش حبس کرده بود ، خوابیدن خیلی براش راحتتر به نظر میومد و الان با چشم های پوف کرده و موهای آشفته به زور خودش و بالا کشیده بود تا بتونه گوشی که اول صبحی خودش رو میکشت و پیدا کنه ... و وقتی تقریبا زیر بالشتش پیداش کرد ناخواداگاه برای آروم کردن خودش چند تا فحش به سازنده ی از خدا بی خبرش داد ...بدون اینکه توجه کنه کی هست که بهش زنگ میزنه ، تماس رو وصل کرد و با صدای گرفته از خوابش که با دهن دره ای میزین شده بود جواب داد
- هووم؟!!
+نگو که هنوزم خوابی !
چشمهاش ناخواسته گشاد شدن ، کمی وول خورد موبایل و از گوشش فاصله داد و به ساعتش نگاه کرد
7:34دوباره خمیازه ای کشید و آروم تو موبایل نجوا کرد
ـ هنوز خیلی مونده
چانیول پشت خط آهی کشید و عینک افتابیش و بالا داد
+ وسایلت و جمع کردی ؟
ـ هی!!... من بچه نیستم ...الانم قطع کن
چنیول پوزخندی زد و نی رو وارد بطری آب میوه کرد
ـ زودتر راه بیوفتین !... لوهان بهمون جواب نمیده ... پیش توعه ؟
بکهیون که حالا کمی هوشیارتر شده بود ... چرخید و به اطرافش نگاه کرد ... خواست بگه که دیشب تنها خوابیده ولی یه فکری به ذهنش رسید
ـ به جز کریس هیونگ کس دیگه ای اینجا نیس !... لوهان تو اتاق...
+ صبر کن ... کریس !!!.... تو اتاق من چه غلطی میکرد....بکهی..
-با هرکس دوست داشته باشم میخوابم !منظورش چیز دیگه ای نبود ولی چانیول کفری تر از همیشه بود ... مخصوصا به اون کریس بیشتر از هر چیزی حساس بود
+ زودتر راه بیوفتین!
با صدایی که خشم و دلخوری رو نشون میداد غرید و بعد بدون خداحافظی تماس و قطع کرد ... بکهیون با اینکه که دلش خنک شده بود ولی زیادم حال نکرد ... در واقع
میترسید ،چانیول دیگه بهش زنگ نزنه ...سرش و به بالشتش کوبید☆★✰★☆★☆★✰
تهیونگ مشتش رو محکم به دیوار کوبید و با چشمهای به خون نشسته سمت جین برگشت
" توی بیشعور ... چطور گذاشتی یه علف بچه به بازیت بگیره ؟!
جین که سرش و پایین انداخته بود ...میدونست که نباید الان چیزی بگه وگرنه حتما کلاهش پسه معرکه گیره ...تهیونگ دوباره مشتی به دیوار کوبید و زیر لب لعنتی فرستاد... اشتباه کرده بود !... همون روز به زور جونگ کوک و باید با خودش برمیگردوند ...یعنی کدوم گوری رفته ؟!... با غیض سمت شوگا که کنار در یستاده بود چرخید
YOU ARE READING
your shadow
Fanfictionچانیول پسری که بعد از پدرش باید رهبر امپراطوری خون اشام ها بشه ولی به دلایلی دست از سمتش کشیده و در یک دانشکده خودش و مخفی کرده و درس میخونه متوجه میشه که باید سراغ خونواده اش بره چون ممکنه بخاطر اتفاقاتی که افتاده جنگی جهانی رخ بده کاپل اصلی = چ...