part 22

1.6K 380 21
                                    


بعد از اینکه نصف شب کیونگشو و کای راه افتادن ، لوهان تلاش کرد که بکهیون و پیش خودش ببره ولی بکهیون هنوزم از رفتار های لوهان دلخور بود و از طرف دیگه هم نیاز داشت تا تو اتاقی که حداقل در نبود اون سینه ی سنگی ، عطرش رو تو خودش جا داده ، شب رو صبح کنه ...

درست بود که دیشبم زیاد نتونسته بود بخوابه ولی بازم توی تختی که انگار گرمای بدن چانیول رو تو خودش حبس کرده بود ، خوابیدن خیلی براش راحتتر به نظر میومد و الان با چشم های پوف کرده و موهای آشفته به زور خودش و بالا کشیده بود تا بتونه گوشی که اول صبحی خودش رو میکشت و پیدا کنه ... و وقتی تقریبا زیر بالشتش پیداش کرد ناخواداگاه برای آروم کردن خودش چند تا فحش به سازنده ی از خدا بی خبرش داد ...بدون اینکه توجه کنه کی هست که بهش زنگ میزنه ، تماس رو وصل کرد و با صدای گرفته از خوابش که با دهن دره ای میزین شده بود جواب داد

- هووم؟!!

+نگو که هنوزم خوابی !

چشمهاش ناخواسته گشاد شدن ، کمی وول خورد موبایل و از گوشش فاصله داد و به ساعتش نگاه کرد
7:34

دوباره خمیازه ای کشید و آروم تو موبایل نجوا کرد

ـ هنوز خیلی مونده

چانیول پشت خط آهی کشید و عینک افتابیش و بالا داد

+ وسایلت و جمع کردی ؟

ـ هی!!... من بچه نیستم ...الانم قطع کن

چنیول پوزخندی زد و نی رو وارد بطری آب میوه کرد

ـ زودتر راه بیوفتین !... لوهان بهمون جواب نمیده ... پیش توعه ؟

بکهیون که حالا کمی هوشیارتر شده بود ... چرخید و به اطرافش نگاه کرد ... خواست بگه که دیشب تنها خوابیده ولی یه فکری به ذهنش رسید

ـ به جز کریس هیونگ کس دیگه ای اینجا نیس !... لوهان تو اتاق...

+ صبر کن ... کریس !!!.... تو اتاق من چه غلطی میکرد....بکهی..
-با هرکس دوست داشته باشم میخوابم !

منظورش چیز دیگه ای نبود ولی چانیول کفری تر از همیشه بود ... مخصوصا به اون کریس بیشتر از هر چیزی حساس بود

+ زودتر راه بیوفتین!

با صدایی که خشم و دلخوری رو نشون میداد غرید و بعد بدون خداحافظی تماس و قطع کرد ... بکهیون با اینکه که دلش خنک شده بود ولی زیادم حال نکرد ... در واقع
میترسید ،چانیول دیگه بهش زنگ نزنه ...سرش و به بالشتش کوبید

                 ☆★✰★☆★☆★✰

تهیونگ مشتش رو محکم به دیوار کوبید و با چشمهای به خون نشسته سمت جین برگشت

" توی بیشعور ... چطور گذاشتی یه علف بچه به بازیت بگیره ؟!

جین که سرش و پایین انداخته بود ...میدونست که نباید الان چیزی بگه وگرنه حتما کلاهش پسه معرکه گیره ...تهیونگ دوباره مشتی به دیوار کوبید و زیر لب لعنتی فرستاد... اشتباه کرده بود !... همون روز به زور جونگ کوک و باید با خودش برمیگردوند ...یعنی کدوم گوری رفته ؟!... با غیض سمت شوگا که کنار در یستاده بود چرخید

your shadowWhere stories live. Discover now