*********با پاهای سست وارد اتاقش شد وکتش و در آورد و روی تختش پرت کرد ، کلافه بود نمیتونست تمرکز کنه
...اینکه همه ی اطلاعات تو دستش بود و تحریف شده اونا رو به چانیول میرسوند ، عصبیش میکرد! ...باید قبل از همه ، خودش از همه چیز مطمئن میشد ... همون روزی که لوهان گم شد ، افرادش تونستن ردش رو بگیرن ، ولی سهون از جایی که بود اونقدر متعجب بود که حتی نمیتونست درست حسابی فکر کنه ...
کلافه بود !...کمی هم دلخور بود ... پشت لب تاپش نشست و برای صدمین بار عکس هایی که از لوهان مخفیانه گرفته بودن و براش ایمیل کرده بودن و باز کرد
...لوهان در کنار ژانگ ییشینگ !...
واقعا براش غیر قابل درک بود ...لوهان با یه شکارچی سوخته ،چه کاری میتونست داشته باشه؟!...
دستش و بین موهای عسلیش فرو کرد و عصبی تر از همیشه بهشون چنگ زد...ناخوداگاه یاد حرف لوهان افتاد!... شاید واقعا لوهان با کسی بود !...شاید اون کسی که لوهان در موردش حرف میزد ، ژانگ یشینگ بود ؟... آه بلندی کشید !..
نمیتونست جلوی فکر هاش رو بگیره !...
این اصلا درست نبود !...هیچ کجای دنیا ننوشته بودن که یه ساحره حق نداره با یه شکارچی باشه !...ولی واقعا ساحره ها کجای این مثلث قرار داشتن ؟!... بینشون ؟!...
از وقتی فهمیده بود که لوهان سمت هتل حرکت کرده ، عصبی تر از چند روز پیش شده بود ...
واقعا چجوری باید رفتار میکرد ؟!...جلوی همه ازش میپرسید که با ژانگ یشینگ چه بده بستونی داری؟!...
یا سکوت میکرد ؟!...
نمیدونست !...
دوباره به عکس روی اسکرین نگاه کرد !...شاید ساعتها!...زمان از دستش دررفته بود...گیج بود!...چشمهاش دو دو میزد...
طوری که لوهان به یشینگ لبخند میزد و بغلش کرده بود ، نشون میداد که خیلی وقته هم رو میشناسن!...
با خشمی که همه ی وجودش رو گرفته بود ، درلب تاپ و بست و از جاش بلند شد ...شاید یه دوش آب گرم کمک کننده ی سر دردش میشد !...سهون عوض شده بود !...برای دومین بار توی زندگیش اسیر عشق شده بود !...ولی این دفعه با قضیه ی اولی فرق میکرد !...اولین بار خودش بخاطر شرایط ازش دست کشید، سخت بود ولی به این نتیجه رسیده بود که آینده ای با جیسو نداره ولی الان لوهان رو نداشت !...
دستش ِرو روی دستگیره ی حموم گذاشت و فشار داد ، همین که در و باز کرد ،ابرو هاش بالا رفت !...
لوهان توی وان دراز کشیده بود و چشمهاش بسته بود !... آب دهنش و قورت داد !...چند بار چشم هاش و باز و بسته کرد تا اگه توهم زده باشه بر طرف بشه
ولی واقعی بود ...
چطور تونسته بود به اون زودی به اونجا برسه؟!... یه قدم جلو رفت که با صدای لوهان متوقف شد" وقتی توی حموم کسی هست و یکی بدون در زدن وارد میشه ، اصولا باید معذرت خواهی کرد و از اونجا رفت ...نه اینکه وارد شد و به طرف خیره شد
![](https://img.wattpad.com/cover/163556530-288-k353756.jpg)
YOU ARE READING
your shadow
Fanfictionچانیول پسری که بعد از پدرش باید رهبر امپراطوری خون اشام ها بشه ولی به دلایلی دست از سمتش کشیده و در یک دانشکده خودش و مخفی کرده و درس میخونه متوجه میشه که باید سراغ خونواده اش بره چون ممکنه بخاطر اتفاقاتی که افتاده جنگی جهانی رخ بده کاپل اصلی = چ...