part5

2.4K 414 10
                                    

سلام عزیزان 👋
خوب هستین که ؟ ایشالله همیشه حالتون خوش و سرحال باشین 😙
پارت جدید فیکشن و اپ میکنم و امیدوارم مثل همیشه دوستش داشته باشین 💞💞
نظراتتون چه تو کامنت ها و چه تو صفحه ی خودم خیلی خوشحالم میکنه و باعث میشه فیکمو با وسواس بیشتری بنویسم 😍
به قول یه بزرگوار (دو کیونگسو )  سعی میکنم بهترین تلاشم و انجام بدم😊😉
حتما نظر و کامنت و فراموش نکنین ، در ضمن دوست دارم فقط تعریف و تمجید نباشه انتقادی هم بود میشنوم ، خیلی دوستون دارم 😍😘

Yourshadow   part 5

خسته سمت در شیشه ای پاهای سستش و کشید و در و هل داد ولی قفل شده بود کلافه به ساعتش نگاه کرد
9:45 pm

سرش و خاروند و سمت اتاق نگهبانی رفت تا از جونگده هیونگ خواهش کنه در خوابگاه و باز کنه ولی با اتاقک خالی برخورد کرد اهی کشید و گوشیش و از جیبش بیرون کشید
باتریش تموم شده بود و خاموش بود ، دندوناش و ناخودآگاه روی هم فشار داد و اخم کرد ، سرش و بالا گرفت …فکر کرد،  بهتره که برگرده شهر یا همونجا منتظر بمونه تا جونگده هیونگ برگرده؟ 
به اطرافش نگاه کرد جنگل کنار خوابگاه درست تو تیر رس چشمهاش بود ،بدنش از تاریک و هولناک بودنش مور مور شد
آب دهنش و قورت داد و حس کرد داره میلرزه ولی همزمان
عرق سرد روی پیشونیش نشست

"نترس لوهان … چیزی برای ترس نیس

چند بار به خودش یاد آوری کرد تا بلکه از تپش قلبش کاسته بشه ، ناخوداگاه چشمهاش گشادتر شده بودند و حس شدید ادرار و توی پایین تنش بهش فشار میآورد ، کم کم تنفسش خس خس دار شد و فکر کرد الان اگه از اونجا فرار نکنه حتما از ترس بی موردش سکته میکنه ، عقب عقب رفت و به اطرافش نگاه کرد چرخید تا سمت ساختمان خوابگاه بدوه که با چیزی برخورد کرد ، جیغ کشید و  پخش زمین شد ، سرش به سنگ کوچیک خورد و دردش گرفت

" آییییییی… اوخ ..اوخ

سرش و بلند کرد و ابرو های گره خورده ی پسر روبه روش باعثشد حالش بهم بخوره

" عایشششش .. تو !

سهون سرش و به نشانه ی تاسف تکون داد

" چخبرته ؟؟ چرا شماها همش عجله دارین ؟

لوهان درحالیکه داشت جای زخمش و چک میکرد به زور بلند شد با اینکه دیگه تنها نبود خوشحال بود ولی نمیخواست به روی خودش بیاره

" نمیتونی بی صدا پیدات نشه ؟؟

سهون پوزخندی زد و سمتش رفت و یه قدیمش ایستاد

" باید یادآوری کنم که یه خون آشامم ، طبیعتمم اینه که بی صدا کارامو بکنم

لوهان اخم کرد و یه قدم عقب رفت

" نخیر ..خودم میدونم چه جونوری هستی

سهون یه ابروش و بالا داد و وانمود کرد بهش برخورده

your shadowDonde viven las historias. Descúbrelo ahora