وقتی چشمهاش رو باز کرد تقریبا خورشید طلوع کرده بود ، نفس عمیقی گرفت و به سمت راستش نگاه کرد
بکهیون تو خودش جمع شده بود و خوابیده بود
اخم کرد
خودش رو سمتش کشید و به صورتش نگاه کرد .. لبهاش کمی باز مونده بودن و نفس های عمیق میکشید
لبخند زد ، دوست داشت میتونست اون لبها رو ببوسه
ولی بکهیون دیشب بعد از اینکه فهمید لوهان بیدار شده به زور خوابش برد ... نمیخواست خواب آرومش رو بهم بزنه چرخید و به ساعت نگاه کرد
[6:53]
چشمهاش رو مالش داد و لحاف رو کنار کشید از روی تخت بلند شد و از روی پای تختی انگشترش رو برداشت
نمیخواست قضیه ی هتل تکرار بشه
برای دوش گرفتن وارد حموم شد و بعد از یه دوش کوتاه گرفتن برای دوییدن از اتاق مشترکش با بکهیون بیرون رفت
خیلی از کارکنای کاخ بیدار بودند و کار های صبحانه و تمیزکاری میکردند
به گرمی بهشون سلام کرد و صبح بخیر گفت
بیشتر کارکنا چانیول رو دوست داشتن ، چون اون تنها کسی بود که بهشون ارزش میداد
بعد از کاخ بیرون رفت
البته جیک بهش گفت بهتره که همراهش بره ولی چانیول بهش گفت که میتونه مراقب خودش باشه
یه ام پی تری پلیر با اهنگ های مناسب برای دوییدن و یه بطری آب و گرمکن هایی که به خوبی عضله هاش رو به نمایش میزاشت در واقع اینطوری میخواست کمی هم فکر کنه وقتی وارد محوطه پارک جنگلی نزدیک کاخ شد ، اهنگ رو پلی کرد و شروع کرد به دوییدن
میدویید و بعضا حرکات کششی میکرد
پاهاش احساس گرمی میکرد
عضله هاش اکسیژن رسانی میشد و باعث میشد برجسته تربنظر برسن
زن ها و دخترهایی که برای دوییدن یا پیاده روی اومده بودن با عشق بهش چشم دوخته بودند
چانیول پوزخند میزد
از اینکه مورد تحسین دیگران باشه خیلی خوشحال بود
یاد بکهیون افتاد
اخم بین ابروهاش نشست ، بکهیون طی چند هفته لاغرتر و منزوی تر شده بود
خیلی ساکت بود
تقریبا دیگه بکهیون قبلی وجود نداشت
شاید بهتر بود بکهیون رو از کاخ میبرد ، اون حتما بین اون همه خوناشام وساحره احساس بدی داشت
شاید بهتر بود بکهیون به دانشگاه وین درخواست میفرستاد اینطوری خوشحالتر بود
خوشحال از فکری که به ذهنش رسیده بود با سرعت بیشتری به دویدنش ادامه داد
نیاز به خون داشت
شاید بهتر بد یه شکار کوچیک انجام میداد
خیلی وقت بود که دربرابر مزه ی خون ایستادگی کرده بود
ولی برای ادامه حیاتش باید کمی خون رو مزه میکرد
دیشب وقتی بکهیون ازش پرسید برده داشته یا نه ، خیلی ناراحت شده بود اولین بار بود که اینقدر احساس شرم میکرد صدای خش خش برگ هایی که تکون خوردن باعث شد توجهش جلب بشه
شاید یه خرگوش باشه
با سرعت سرسام آورش سمتش حرکت کرد
وقتی دید که به جاش یه پاپی کوچیک هست که شاخه های درهم تنیده به پاش گیر کردن و توله ی کوچیک ازترس میلرزه ، لبخند زد
" گیر کردی کوچولو ؟
سمتش رفت وقتی به چشمهاش نگاه کرد نتونست دوم بیاره اون پاپی خیلی شبیه بکهیون بود
به خودش تشر زد که همه چی براش معنی بکهیون گرفته
خم شد و آزادش کرد .. کمی نوازشش کرد و بخاطر کوچیک بودنش لبخند زد
انتظار داشت که فرار کنه ولی همونجا ایستاد
" برو پیش مادرت
طوری باهاش حرف میزد انگار زبونش رو میفهمه ... وقتی بهش خیره شد تازه یه چیزی به ذهنش رسید
"تو میتونی بکهیونیه منو خوشحال کنی ؟!
خم شد و بغلش کرد ... اون پاپی کوچولو خیلی کیوت بود ... لبخند زد
بهتر بود زودتر برگرده خونه و نشون بکهیونش بده
وقتی از جنگل وارد راه سنگی شد ، سگ کوچولو پارس کرد و پاهاش رو تکون داد ...میخواست روی زمین بزارتش
چانیول چون میترسید در بره ، تصمیم گرفت زودتر برگرده
تند راه میرفت ولی عجله نمیکرد
تازه یاد چشمهای بکهیون افتاد ... ابروهاش بهم نزدیک شدند
وقتی گریه میکرد چانیول میخواست دنیا رو بهم بریزه
آهی کشید ولی ... دیشب!.... بکهیون و حرفاش عجیب بود
اخمش زمانی عمیق تر شد که یاد چیزی افتاد
دیشب وقتی به بکهیون گفت که جفتش رو شکارچی ها کشتن اصلا نپرسید که شکارچی ها کیا هستن
به جاش گریه کرد
بکهیون در مورد شکارچی ها میدونه؟
یعنی لوهان گفته بهش؟!
٭٭٭٭٭
تا میخواست چشمهاش رو ببنده کسی به اسم اوه سهون مثل
امبولانس آژیر میکشید و باعث میشد که از خواب بپره
" بس کن لوهان ...چخبره اینقدر میخوابی ؟
لوهان کلافه بود بعد درام شبانه ای که با سهون داشت و کل شب رو سعی کرده بود آرومش کنه تا کمتر گریه کنه الان احتیاج به خواب داشت و چون سهون فوبیای خواب گرفته بود مجبور بود بیدار بمونه
کل بدنش گز گز میکرد و موهاش مثل برق گرفته ها شده بود
دیگه طاقت نداشت
با غضب به سهون که روی مبل لم داده بود نگاه کرد
" اوه سهون یا میزاری بخوابم یا اونقدر میکنمت که نتونی راه بری
چشمهای سهون گرد شد و لوهان خودش هم دست کمی از سهون نداشت
لوهان زیر لب "فاک " گفت و سرش رو پایین انداخت
همون طور که انتظار داشت سهون فورا خودش رو کنارش رسوند
" نگفته بدی به کونم چشم داری
سهون معنی دا پرسید و شیطون نگاهش کرد
لوهان سرخ شد و معذب تکون خورد
" ما در مورد اینجور چیزها حرف نمیزنیم
ابروی سهون بالا رفت ... وقتی حس کرد لوهان رو از دست میده تنها چیزی که خواست این بود که اگه لوهان برگرده دیگه هیچ وقت نمیزاره بینشون فاصله بیوفته
میدونست لوهان خستس
ولی صبح ساحره ای که به عنوان طبیبش اونجا بود گفت بهتره نخوابه
چی بهتر از این ؟!
روی تخت از جاش بلند شد
لوهان با تعجب بهش نگاه کرد ... داشت چیکار میکرد ؟
وقتی سهون چرخید و روش خیمه زد ، چشمهاش اونقدر گشاد شدند که سهون کم موند بزنه زیر خنده
" چیچیکار میکنی ؟
" سعی میکنم نخوابی
سهون جلو کشید و چشمهای خستش رو بوسید ... لوهان لبخند بی جونی زد
" من !...من فکر نکنم ...بتو
"قرار نیست تو کاری کنی
سهون بین کلامش گفت و عقب کشید ... روی دوپای دراز کش لوهان نشست و دکمه های پیرهنش رو باز کرد ولی درش نیورد
یه اهنگ پلی کرد
چشمهای لوهان با تعجب بهش چشم دوخته بود
بدن سهون یه چیز دیگه بود
سهون بهش چشمک زد و شروع کرد به تکون دادن خودش
یکی از بازوهاش رو دور گردن لوهان انداخت
همراه اهنگ شروع کرد به رقصیدن
به بدنش قوس میداد و حرکت های نرم میرفت
لوهان سرخ شده بود
این دیگه چه روشی برای بیدار نگه داشتنش بود ؟
سهون خیلی سکسی میرقصید
اون پسر داشت درست رو پای لوهان خودش رو تکون میداد
وقتی سهون دو تا دستهاش رو از پشت روی زانو های لوهان گذاشت و کمرش رو تکون داد ، کل بدن عضله ایش به نمایش گذاشته شد
دونه های عرق که از بین سینه ی تختش میلغزید باعث شد لوهان لبش رو گاز بگیره
لوهان داشت سخت میشد
و سهون با چشمهای وحشیش به لوهان خیره بود و میرقصید ... چشمکی بهش زد و دستهاش رو از روی زانوهاش برداشت و سمتش خم شد ... بینی هاشون بهم میخورد
آهنگ خیلی با فضا هماهنگ بود
لوهان به خاطر کشیده شدن باسن سهون به عضوش سرش رو به تاج تخت تکیه داد و چشمهاش رو بست و لبهاش رو از هم فاصله داد
سهون خم شد روی صورتش
دیگه باید میبوسیدش
بس بود این همه خودداری
لبهاش رو به لبهای لوهان چسبوند
ولی این کافی نبود وقتی که میتونست زبون چموشش رو وارد اون دهان خوش طعم بکنه
دستهای لوهان ناخوداگاه بالا اومد و به دور کمر سهون قفل شد
کیس وحشیشون با رقابت شدید سر اینکه چه کسی کنترل کننده هس شروع شد
هرچقدر میبوسیدند بیشتر میخواستن ، خواب به کل از چشمهای لوهان پریده بود
سهون برنده این ماجرا بود
دستهای لوهان پایین تر لغزید و پایین پیرهن سهون رو کنار زد
دستهای سرکشش روی کمر عضله ایش میکشید
وقتی نفس کم آوردن سهون عقب کشید و به لبهای متورم لوهان نگاه کرد
" دیدی ... خوابت پرید
لوهان خندید ...سهون دیوونه بود
٭٭٭٭٭٭
از روی تخت پایین اومد ، کل بدنش درد میکرد
کدوم خری وقتی کیونگسو تغییر کرده باهاش میخوابه که کای اینکار و میکرد ؟!
دستی به رد ناخون هاش روی کمرش کشید و لبهاش رو جمع کرد
صدای دوش حموم نشون میداد که کیونگسو زودتر بیدار شده دیشب کلی پیام از سهون بهش اومده بود ولی اونقدر دوتاشون هورنی بودند که اصلا توجه نکردن
در واقع همه میدونستن تو اتاق چه اتفاقی داشت میوفتاد
سر و صداشون باعث شده بود که کسی نتونه تو طبقه سوم پا بزاره
بیشتر شبیه شکنجه بود ...مدام سویچ میکردند و کای برای اولین بار تو زندگیش باتم بودن رو تجربه کرده بود
وقتی به زور خودش رو به حموم رسوند ، بدون در زدن وارد شد
" کیونگ ؟
کیونگسو بدنش رو کف زده بود با پوزخند سمتش چرخید و وقتی حال داغونش رو دید زد زیر خنده
"زودباش کیونگی ... همینه ... اره عمیفتر
کای پوکر بهش خیره شد ...کیونگسو اداش رو در یاورد و میخندید
اگه یکم دیگه تحت فشار قرار میگرفت میتونست بزنه زیر گریه
کیونگسو وقتی دید که همون شکلی جلوی در ایستاده لبخند زد
" بیا تو مرد من
چشمکی بهش زد و بعد دستهاش رو باز کرد ...کای از این دعوت نهایت استفاده رو کرد چون دلش یه بغل حسابی بعد اون سکس خطرناک میخواست
بعد از کلی بوسه های آرامش دهنده و بغل های از ته دل بالاخره تصمیم گرفتن برای صبحونه خوردن و دیدن سهون اتاقشون رو ترک کنن
وقتی وارد راهرو شدن چند تا دختر که خوناشام بودن مشغول عوض کردن گل های روی میزها بودن سمتشون چرخیدن
دوتاشونم بهشون خیره بودند
خب معمولا کسی که احساس خجالت میکرد در این مواقع کیونگسو بود ولی اینبار این کای بود که تا بنا گوش سرخ شده بود
کیونگسو از وضعیت موجود رضایت کامل رو داشت
نه اینکه دوست داشته باشه تاپ باشه
اون فقط دلش میخواست بعضا خود درونش رو آزاد کنه
٭٭٭٭٭٭٭
تقه ای به در خورد و بعد اینکه صدایی از اتاق به گوش نرسید سوهو آروم دستگیره در رو چرخوند و بازش کرد
خیلی آهسته سرکی کشید ، مسلما دوست نداشت که مزاحم باشه
و وقتی دید که تو اتاق کسی نیست با تعجب در و کامل باز کرد و وارد اتاق شد
" بک !
صداش زد ولی تنها چیزی که به گوشش رسید سکوت بود چانیول که برای دویدن بیرون رفته بود
پس بکهیون کجا بود ؟!
سمت بالکن رفت تا اونجا رو ببینه ولی اونجا هم خالی بود
شاید دستشویی بود سمتش رفت و در زد
جوابی نگرفت
اتاق لباس ها رو هم چک کرد ولی نبود
گوشیش رو بیرون کشید و به آرول زنگ زد و ازش خواست تا چند ساعت اخیر دوربین های امنیتی رو چک کنه و ببنه میتونه بکهیون رو پیدا کنه ؟! و جواب آرول منفی بود
سوهو اخم کرد
یعنی فرار کرده ؟!
چطوری میتونه بی سر و صدا از کاخ رفته باشه ؟!
خواست از اتاق بیرون بزنه که گوش های تیزش صدای سرریز شدن آب رو از توی وان شنید
حموم بود ؟!
پس چرا جواب نمیداد ؟
وارد حموم شد
تردید داشت ...در واقع میترسید که بعدا چانیول بازخواستش کنه که چرا وارد حموم شده
ولی یه چیزی ته دلش باعث شد که سراغش بره
ته حموم پر از آب بود ... شیر آب باز بود ...وان حموم سرریز کرده بود
ناخوداگاه قلبش شروع کرد به محکم تپیدن
ترس سراغش اومد
دستهاش لرزید
این دیوونگی بود
تا بالا سر وان رسید بکهیون رو رو توی وان پیدا کرد
توی وان بود
زیر آب بود
چشمهاش بسته بود
کبود شده بود و بی حرکت بود
غرق شده بود
بکهیون خودکشی کرده بود !!!
☆☆☆
سلام به همه
حالتون خوبه ؟! .... ممنون که تا اینجا کنارم بودین
خب باید بگم تقریبا حالم خوب شده
ممنون بخاطر دعاهاتون
عزیزانم من یه کانال برای خودم و ریدرهام دارم میتونین اونجا جوین بدین
لطفا فینتم بخونین :/
خیلی دوستون دارم مراقب خودتون و دلتون و سلامتیتون باشین
ووت و کامنت فراموش نشه
لینک ←
@gh_daily93112
ESTÁS LEYENDO
your shadow
Fanficچانیول پسری که بعد از پدرش باید رهبر امپراطوری خون اشام ها بشه ولی به دلایلی دست از سمتش کشیده و در یک دانشکده خودش و مخفی کرده و درس میخونه متوجه میشه که باید سراغ خونواده اش بره چون ممکنه بخاطر اتفاقاتی که افتاده جنگی جهانی رخ بده کاپل اصلی = چ...