part 9

2.5K 375 31
                                    


چند لحظه وسط اتاقش ایستاد و به معنی نگاه خیره بکهیون فکر کرد وقتی دید نمیتونه چیزی ازش بفهمه ، عصبی دستش  رو بین موهاش کشید و کلافه کمی عقب جلو کرد … چنگی به کاپشن بکهیون که روی مبل جا گذاشته بود انداخت و دنبال بکهیون از اتاق بیرون رفت ، بکهیون داشت از در ورودی بیرون میرفت ،  دنبالش دویید  و همون طور که انتظار میرفت تونست با قدم های بلندش خودش رو بهش برسونه

"صبر کن بکهیون !!

بکهیون با تعجب به پشتش چرخید و با چشمهای گشاد شدش به پسر مقابلش که الان گیج بنظر میرسید ، منتظر نگاه کرد .
چانیول که نمیدونست چی بگه چند بار پلک زد و اطرافش و نگاه کرد ، خیلی از دانشجوها با صورت های پوف کرده و کاپشن های کلفتشون از کنارشون میگذشتن و وارد محوطه ی دانشگاه میشدن ، صبح زود بود و هنوز کلاس ها شروع نشده بودن ، هوا مه آلود و سرد بود و باعث میشد تا قطرت شبنم روی پلکها بشینه و حس خیسیشون برای چانیولی که افکارش و نمیتونست جمع و جور کنه ، راه ارتباطش با واقعیت شده بود

"چیکارم داری ؟

بکهیون بعد از چند دقیقه معطلی گفت ، از سرما داشت میلرزید و نوک بینیش قرمز شده بود با این همه ، یکی از ابروهاش رو بالا داد و به نگاه سرگردان چانیول خیره شد ، چانیول آهی کشید و کاپشن بکهیون و سمتش گرفت

"این و جا گذاشتی !

بکهیون به کاپشن آویزون توی دستش خیره شد و اون لحظه تازه فهمید که بدون اینکه به کاپشنش فکر کنه از اتاق بیرون رفته ، کاپشن و ازش گرفت و چند لحظه عصبی بهش نگاه کرد و بعد خواست بپوشتش که چانیول به حرف اومد

" میگم ….شب برگرد اتاق من !…یعنی ..اگه نمیخوای بری اتاق خودت پیش دوستات!!
"نمیخواد ..کری..

چانیول عصبی بود ولی دلیلش و نمیدونست ، دوست نداشت که بکهیون پیش کریس بمونه و حتی نمیخواست بره پیش لوهان و کیونگسو ، چون به کیونگسو اعتماد نداشت و دقیقا هم این حس محافظت از بکهیون نمیدونست  از کی به سراغش اومده ، اخم هاش و تو هم کشید و  بازوی بکهیون طوری محکم گرفت  که بکهیون فکر کرد داره استخون هاش و خورد میکنه برای همین دست دیگش رو  که به وضوح از درد میلرزید روی دست چانیول گذاشت و چشم هاش و بهم فشار داد

" تو کریس رو نمیشناسی

چانیول از پشت دندون های به هم قفل شدس غرید و بکهیون عصبی سمتش چرخید و بهش چشم غره رفت

" تو …رو هم.. نمیشناسم !

اخم های چانیول عمیق تر شدن و با فشار دستش بکهیون رو مجبورکرد تا بهش نزدیکتر بشه ، روی صورتش خم شد و به چشم هاش خیر شد  ، بکهیون نمیتونست بفهمه که چرا برای چانیول مهمه … چرا مهمه که شب و کجا میخوابه ، پیش کی میخوابه و یا حتی با کی آشناس یا نه  ، کمی تقلا کرد تا دستش رو آزاد کنه

your shadowWhere stories live. Discover now