چند لحظه وسط اتاقش ایستاد و به معنی نگاه خیره بکهیون فکر کرد وقتی دید نمیتونه چیزی ازش بفهمه ، عصبی دستش رو بین موهاش کشید و کلافه کمی عقب جلو کرد … چنگی به کاپشن بکهیون که روی مبل جا گذاشته بود انداخت و دنبال بکهیون از اتاق بیرون رفت ، بکهیون داشت از در ورودی بیرون میرفت ، دنبالش دویید و همون طور که انتظار میرفت تونست با قدم های بلندش خودش رو بهش برسونه"صبر کن بکهیون !!
بکهیون با تعجب به پشتش چرخید و با چشمهای گشاد شدش به پسر مقابلش که الان گیج بنظر میرسید ، منتظر نگاه کرد .
چانیول که نمیدونست چی بگه چند بار پلک زد و اطرافش و نگاه کرد ، خیلی از دانشجوها با صورت های پوف کرده و کاپشن های کلفتشون از کنارشون میگذشتن و وارد محوطه ی دانشگاه میشدن ، صبح زود بود و هنوز کلاس ها شروع نشده بودن ، هوا مه آلود و سرد بود و باعث میشد تا قطرت شبنم روی پلکها بشینه و حس خیسیشون برای چانیولی که افکارش و نمیتونست جمع و جور کنه ، راه ارتباطش با واقعیت شده بود"چیکارم داری ؟
بکهیون بعد از چند دقیقه معطلی گفت ، از سرما داشت میلرزید و نوک بینیش قرمز شده بود با این همه ، یکی از ابروهاش رو بالا داد و به نگاه سرگردان چانیول خیره شد ، چانیول آهی کشید و کاپشن بکهیون و سمتش گرفت
"این و جا گذاشتی !
بکهیون به کاپشن آویزون توی دستش خیره شد و اون لحظه تازه فهمید که بدون اینکه به کاپشنش فکر کنه از اتاق بیرون رفته ، کاپشن و ازش گرفت و چند لحظه عصبی بهش نگاه کرد و بعد خواست بپوشتش که چانیول به حرف اومد
" میگم ….شب برگرد اتاق من !…یعنی ..اگه نمیخوای بری اتاق خودت پیش دوستات!!
"نمیخواد ..کری..چانیول عصبی بود ولی دلیلش و نمیدونست ، دوست نداشت که بکهیون پیش کریس بمونه و حتی نمیخواست بره پیش لوهان و کیونگسو ، چون به کیونگسو اعتماد نداشت و دقیقا هم این حس محافظت از بکهیون نمیدونست از کی به سراغش اومده ، اخم هاش و تو هم کشید و بازوی بکهیون طوری محکم گرفت که بکهیون فکر کرد داره استخون هاش و خورد میکنه برای همین دست دیگش رو که به وضوح از درد میلرزید روی دست چانیول گذاشت و چشم هاش و بهم فشار داد
" تو کریس رو نمیشناسی
چانیول از پشت دندون های به هم قفل شدس غرید و بکهیون عصبی سمتش چرخید و بهش چشم غره رفت
" تو …رو هم.. نمیشناسم !
اخم های چانیول عمیق تر شدن و با فشار دستش بکهیون رو مجبورکرد تا بهش نزدیکتر بشه ، روی صورتش خم شد و به چشم هاش خیر شد ، بکهیون نمیتونست بفهمه که چرا برای چانیول مهمه … چرا مهمه که شب و کجا میخوابه ، پیش کی میخوابه و یا حتی با کی آشناس یا نه ، کمی تقلا کرد تا دستش رو آزاد کنه
YOU ARE READING
your shadow
Fanfictionچانیول پسری که بعد از پدرش باید رهبر امپراطوری خون اشام ها بشه ولی به دلایلی دست از سمتش کشیده و در یک دانشکده خودش و مخفی کرده و درس میخونه متوجه میشه که باید سراغ خونواده اش بره چون ممکنه بخاطر اتفاقاتی که افتاده جنگی جهانی رخ بده کاپل اصلی = چ...