part 8

2.3K 399 17
                                    

از ماشین پیاده شد ، کمی رطوبت هوا اذیتش کرد یقه ی کاپشنش رو بالا داد و سردی هوا رو نادیده گرفت ، سمت دیگه ی خیابان یه صف نسبتا طولانی جلوی بار زیر زمینی تشکیل شده بود ، کمی از دور به صف بلند چشم دوخت ، به چپش نگاه کرد و وقتی مطمئن شد که ماشینی نیست از خیابان گذشت ، آخر صف ایستاد و سعی کرد بین مردهایی که بهش زل زدن خودش و محکم نشون بده
کمی این پا و اون پا کرد تا بالاخره نوبتش رسید و وارد بار شد ، فضای تاریک و صدای ضربان دار موسیقی داخل بار براش نا آشنا بود ، سمت میز بار رفت و خودش و روی یکی از صندلی های بلندش جا داد ، به اطرافش نگاه کرد ، صدای موسیقی دیوونه کننده با آدم هایی که تا خرخره نوشیده بودن و حالا داشتن به طرز وحشیانه ای بدنهاشون رو تکون میدادن و آب دهنشون رو وقتی که داشتن قهقهه میزدن ، روی صورتهای آدم های مختلف خالی میکردن ، برای بکهیونی که تا اون لحظه چیزی از شب های بیدار نمیدونست ، عجیب و جالب میومد ، بدنش به طور خودکار داشت با آهنگ همسو حرکت میکرد و حس جدید و لذت بخشی براش ایجاد میکرد

"هی …باتوام

بکهیون وقتی متوجه شد مورد خطاب قرار گرفته سرش و سمت بار مَن چرخید و کمی خودش و جلو کشید تا بتونه صداش و از بین صدای کلونی مردم تشخیص بده

" بامنی؟
"چی میخوای ؟

بکهیون چند لحظه به صورت جذاب پسر روبه روش خیره موند
و بعد از اینکه تا بحال هیچوقت بار نیومده و بلد نیس تا چی سفارش بده، سرخ شد

" خب …چیزه..یه چیز قوی

بارمَن که فهمیده بود پسر روبه روش هنوز آماتور تشریف داره ، لبخندی بهش زد و یکی از نوشیدنی های لایتش و براش ریخت

"اینو فعلا امتحان کن !

لیوان و روی میز سمت بکهیون هل داد و دست هاش و به میز تکیه داد و به عکس العمل بکهیون چشم دوخت
بکهیون چند لحظه به لیوان نیمه پر روبه روش چشم دوخت و بعد بهش چنگ زد ، مردد لیوان و سمت بینش برد و کمی بو کشید ، بوی گز الکل باعث شد چشمهاش و جمع کنه
لیوان و به لبهاش تکیه داد و کمی از مایع داخلش رو با زبون چشید ، طعمش براش تازگی داشت  ، چشمهاش و سمت بارمَن منتظر داد و خیلی اتفاقی همش رو بالا کشید ، ابروهای پسر روبه روش بالا رفت و کنجکاو سمت بکهیون خم شد
" باید کم کم زیر لبت مزش کنی !
با رضایت عقب کشید و به صورت مچاله شده ی پسر روبه روش لبخند زد ،سرش و تکون داد و سمت یکی دیگه از مشتری هاش رفت و بکهیون و تنها گذاشت
بکیهون به لیوان خالی روبه روش نگاه کرد و با کف دست قفسه سینش و مالید تا از سوزش مریش کم بشه
اطراف و نگاه کرد و ساعت و از روی مچ دستش چک کرد
۱۲:۴۶ حدود نیم ساعت بود که بکهیون منتظر اونجا نشسته بود ، آهی کشید و لیوان و چندبار بین دستش تکون داد تا نظر بارمَن و سمت خودش بکشه …بعد چند لحظه معطلی بالاخره دوباره بارمَن سمتش اومد

your shadowDonde viven las historias. Descúbrelo ahora