part 10 (especail chanbaek)

2.9K 391 13
                                    


دو روز بود که نه خوابگاه رفته بود نه دانشگاه ، شبا پیش یه دوست قدیمیش میموند و صبح ها توی شهر پرسه میزد
میدونست باید برگرده و با واقعیت روبه رو بشه ولی توانش و نداشت
فشار عصبیش زیاد بود و این دو روز چیزی از گلوش پایین نرفته بود ،دلش ضعف میرفت ولی بی حوصله تر ازاون بود تا چیزی بخوره
هوا کم کم داشت تاریک میشد و مثل چند روز پیش طول  خیابون رو پیاده راه میرفت و اجازه میداد هوای سرد باعث انقباض صورتش بشه ، گوشاش یخ ببنده و بینیش سرخ بشه ، حس خفگی و بغض به گلوش چنگ میزد برای همین بعضا سرفه میکرد تا گلوش و صاف کنه
پاهاش داشت اون و سمت دانشگاه میبرد و بکهیون نمیدونست وقتی رسید باید چیکار کنه
تنها چیزی که میدونست این بود که اون دیگه بکهیون قدیم نبود ، چیز هایی که از پنج سالگی یادش دادن و از یاد برده بود ، همه قوانین و مقررات داشتن بهش فشار میوردن
میدونست که باید جلوی خودش رو بگیره ، اون پایبند به مجمع بود ، و مجمع به انسان ها اجازه مداخله میداد
وظیفه ی اون محافظت از انسان ها بود ، نباید وظیفش رو از یاد میبرد 
تاحدی راه رفته بود و به وضعیتش فکر کرده بود که عضلات پاش داغ و متورم شده بودن همینم بکهیون و اذیت میکرد بعد از چند ساعت پیاده روی طاقت فرسا  بالاخره تونست نمای بزرگ دانشگاه و از دور ببینه ، آهی کشید و توقف کرد ، کمی از دور بهش خیره شد هم دلتنگ بود و هم نمیخواست اونجا بره ولی حتی اگه نمیخواست باید برمیگشت
چشم هاش رو بست و نفس عمیق کشید به خودش قوت نفس داد ، قدم های تند برداشت تا جلوی نگهبانی رسید
کارتش و گرفت
نگهبانی با دیدن کارتش در و باز کرد ولی از سرکوفت زدن اینکه اگه بازم دیر کنه دیگه براش در و باز نمیکنه ، عقب نموند ، بکهیون بعد از یه تعظیم کوتاه وارد محوطه دانشگاه شد ، دوباره حس خفگی کرد ، حس میکرد باید فرار کنه ولی پاهاش اون و سمت خوابگاه میبرد جایی که بیشتر از همه جا براش اذیت کننده شده بود !
تا جلوی نگهبانی رسید جونگده رو داخل کابین دید تقه ای به شیشه زد ، جونگده سرش رو که به پشتی صندلی تکیه داده بود رو بالا آورد و بعد دیدن بکهیون با عجله دکمه ی در و براش زد و خودش پنجره رو باز کرد

" کجا بودی تو ؟
" کریس هیونگ خوابگاهه ؟
جونگده اخم کرد متوجه شد که بکهیون غیر مستقیم حالیش کرده که بهش ربطی نداره
" نه … رفته!

بکهیون سرش و تکون داد و بدون خداحافظی سمت ساختمان بزرگ رفت در و هول داد و واردش شد مردد بین بالا رفتن از پله ها و سالن وی ای پی ایستاد
باید کجا میرفت ؟ سوالی که مدام تو ذهنش از خودش میپرسید
مسلما نمیخواست کیونگسو رو ببینه!  برای همین سمت سالن وی ای پی چرخید ، اتاق ها رو یکی یکی پشت سر گذاشت تا به اتاق 614 رسید ، جلوی در ایستاد کمی این پا و اون پا کرد ، قلبش تند میزد ، نمیخواست اقرار کنه ولی دلش برای چانیول تنگ شده بود ، با صدای آروم زیر لبش زمزمه کرد

" بازش کن !

میدونست چانیول اگه تو اتاق باشه حتی پچ پچم کنه میشنوه ولی کسی در و باز نکرد ، به در بسته چند ثانیه خیره موند
بعد دهن کجی بهش کرد و چرخید و کمی دور شد که در باز شد

your shadowDonde viven las historias. Descúbrelo ahora