part 38

1.6K 311 12
                                    





+18   [کسایی که خوششون نمیاد میتونن این قسمت رو رد بشن ]


از حموم بیرون اومد ...یه حوله به کمرش بسته بود و با یه حوله ی کوچیک موهاش رو خشک میکرد
سمت تلویزیون رفت ... روشنش کرد و همون طور جلوش ایستاد و به اخبار گوش داد
در باز شد و سهون با عجله وارد شد

"لو ؟

لوهان سمت مرد بلند قد چرخید ...حتما خبر رو شنیده بود



" اگه میخوای بپرسی که من گفتم ادوارد ماشین و اماده کنه یا نه ؟...اره من گفتم
" یعنی چی؟


لوهان حوله ی کوچیک رو روی مبل انداخت تا خشک شه و خودش لیوان موهیتو رو از روی میز برداشت و کمی ازش نوشید

" یعنی نمیتونم دست رو دست بزارم بشینم ... باید برم و ببینم این چیه که راحت توی کاخ خوناشام ها جولون میده و هیچ کسم نمیدونه که چه موجودیه ... سهون اون خیلی راحت میتونه نقطه ضعف ها رو شناسایی کنه ... اون به شکل مادرم بهم نزدیک شد ..تنها کسی که همیشه کمبودش رو حس کردم

" نمیشه ...تو جایی نمیری ...یه بار کم مونده بود از دستت بدم اینبار نمیزارم


لوهان اخم کرد وکلافه توپید

" من از تو اجازه نخواستم سهون

سمت تخت رفت تا لباس هاش رو تنش کنه ولی سهون به دیوار پشتش پینش کرد و توی چشمهای گشاد شدش خیره شد ...بدن لخت و خیسش زیر دستهای سهون از خشم میلرزید

"میخوای واقعا بری؟

لوهان سرش رو تکون داد ... با سهون یا بی سهون باید میرفت ... باید میرفت و میفهمید قضیه چیه

" ولم کن ... دستت رو بکش

سهون میترسید لوهان رو از دست بده ... میدونست لوهان لجبازه و روی حرفش وایمیسته
دستهاش رو پایین انداخت ولی کنار نرفت ... لوهان هنوزم بهش خیره بود ... سهون عجیب شده بود ..
نمیتونست پیش بینیش کنه
سهون دستش رو کنار سر لوهان به دیوار پشتش تکیه داد
خم شد ...مردمک های لوهان میلرزید و مدام روی صورت سهون حرکت میکرد 
وقتی سهون فاصله رو از بین برد و خواست ببوستش ، لوهان کمی تکون خورد ... سهون ایستاد و تو چشمهای لوهان خیره شد ... وقتی دید که نفس های ساحره کوچولو از هیجان به شمارش افتاده ... لبهاش رو روی لبهاش کوبید ...مزه ی لبهای لوهان هیچ وقت براش تکراری نمیشد ... وقتی اون لبها رو بین لبهای خودش میگرفت ، حس میکرد که تنها منبع انرژیش اون لبها هستن ... با اون لبها زنده میشد
دست دیگه اش رو به حوله ای که لوهان به کمرش بسته بود ، رسوند
آروم بازش کرد... لوهان حس کرد که گونه هاش آتیش گرفتن ...

وقتی دستهای سهون رو زیر باسنش حس کرد ...ناله ای هرچند آروم از بین لبهایی که داشتن بین لبهای سهون پرس میشدند ، خارج شد ... سهون بخاطر دوباره  شنیدن اون ناله میتونست همه ی تلاش رو انجام بده ...عقب کشید و گونه‌ی لوهان رو نوازش کرد


" هرجا بری منم میام

لوهان به زور لبخند زد ، قلبش بیقراری میکرد ... سهون آروم از لبهای متورمش بوسید و بلندش کرد و روی مبل راحتی کنار اتاق گذاشتش ... بلوز خودش رو فورا در آورد و همونجا روی زمین ولش کرد ... چشمهای لوهان روی عضله های سهون بالا پایین میشد ، تحریک شده بود ... عضوش نبض میزد ... همون لحظه سهون رو میخواست ...نالید

" سهون ...زود باش


پوزخند سهون رو که دید چشمهایش رو چرخوند و خودش رو بالا کشید ... نمیفهمید ، چرا اینقدر لفتش میداد ؟! ... دستهاش میلرزید... دست خودش رو به عضو خودش رسوند و به بدن بی نقص مردی که دربرابرش داشت لخت میشد ، چشم دوخت ... سهون به لوهانی که داشت  عضو خودش رو تلمبه میکرد ، خیره شد ... خیلی هات بود ... بعد اینکه آخرین لباسش رو در اورد روی زانوهاش ایستاد ... دست لوهان رو پس زد و باعث شد لوهان ناله کنه

خم شد و عضوش رو کامل وارد دهنش کرد ...دنیا برای لوهان ایستاد ... به کمرش قوس داد و بلند نالید ...وقتی سهون شروع کرد به بالا و پایین کردن سرش و تلمبه زدن ، لوهان بخاطر اون حجم احساسات کم موند به گریه بیوفته ... خودش رو بلا کشید و عضوش رو از دهان سهون بیرون کشید...لبهاش رو به لبهایی که بخاطر پریکامش خیس بودن رسوند و مک محکمی بهشون زد

" نگام نکن ... زود باش


عقب کشید و پاهاش رو بالا برد ..سهون نمیدونست چیکار کنه ...این لوهان رو نمیشناخت ...پوزخند زد و به باسن گردش سیلی زد

" بی حیا شدی
" میشه فقط کارت و انجام بدی ؟

لوهان کلافه نالید ..سهون داشت دیوونه میشد ... باید خودش رو کنترل میکرد ...ممکن بود تغییرکنه اون موقع برای لوهان سخت میشد

نفس عمیقی کشید که لوهان بهش لگد زد

" زود باش ...سهون اذیتم نکن

سهون لبخند زد ... خم شد و سخت بوسیدش ..پاهای لوهان اطراف کمرش حلقه شد و خودش رو به سهون فشار داد...شروع کرد به تکون داد باسنش ... خودش رو به سهون میمالید و ناله میکرد

سهون داشت آتیش میگرفت ... عقب کشید و شلوارش رو پایین کشید ...دیگه حتی نمیتونست کامل از پاهاش درش بیاره

" چیزی داری

سهون با صدای لرزون پرسید و لوهان خودش سرش رو تکون داد و بالا کشید و شروع کرد به بوسیدن بدن سهون ... سهون دستی بین موهاش کشید ... لوهان داشت دیوونش میکرد ... از شونه اش گرفت و روی مبل برش گردوند ... لوهان روی دو زانوش ایستاد و کمی خم شد تا منظره ی بهتری از باسنش به نمایش بزاره

سهون عضو خودش رو کمی تلمبه کرد و بعد کمی پاهاش رو خم کرد تا بتونه خودش رو تنظیم کنه
لوهان هیسی کشید و با دستش از پشتی مبل گرفت و فشارش داد ...سهون بزرگ بود ...به سختی و آروم واردش شد ... لوهان به سختی نفس میکشید ..سهون بخاطر تنگی لوهان دیگه نتونست دوام بیاره ... بیرون کشید و باز خودش رو تلمبه کرد و دوباره واردش شد ..

این بار راحت تر از قبل بود ... لوهان بیشتر خم شد ...به شدت از درد سرخ شده بود ...سالها بود با کسی نخوابیده بود ...آه آرومی از بین لبهاش بیرون جهید و باعث شد سهون موهاش رو بگیره و عقب بکشه ...لوهان از بالای سرش سهون رو دید .. عرق کرده بود و اخم جذابی داشت

" حرکت کن

نالید و بعد از پسر پشت سرش خواست تا چیزی که میخواد و بهش بده سهون آروم شروع کرد ... کمرش رو جلو و عقب میکرد و ضربه های آرومی میزد تا لوهان اذیت نشه.
چند دقیقه بعد بدنهاشون اینبار روی تخت بهم درهم میپیچید و  صدای ضربه های سهون و ناله های لوهان با هم ترکیب جالبی رو عرضه میکرد ...با به کام رسیدن لوهان تن بیجونش در آغوش سهون رها شد ولی سهون به ضربه زدن ادامه داد ..نزدیک بود ... بیرون کشید ..لوهان خم شد و عضو سهون رو وارد دهانش کرد ..
با حس محیط مرطوب و گرم دهان لوهان ، سهون از حس به اوج رسیدن لذت برد


٭٭٭٭٭٭٭

your shadowWhere stories live. Discover now