part 15

2.1K 328 8
                                    


کلافه شده بود عرض اتاقش و بیشتر از سی بار بود که میرفت و میومد … اخم کرده بود ، رنگش کمی به سرخی میزد و رگ های گردنش متورم تر به نظر میرسید ... پاهاش رو محکمتر از قبل روی زمین میکوبید و ناخواسته دندون هاش و بهم فشار میداد …

" بشین کای … سرم گیج رفت !

" سهون !… نمیفهمی چی میگم؟!… داره یه اتفاق هایی میوفته و من و تو مثل کبک سرمون رو کردیم تو برف ها از هیچی هم خبر نداریم!

بین اتاق ایستاده بود و سمت سهونی که روی تخت قدیمی خودش نشسته بود خم شده بود … احساس میکرد بخاطر انقباض عضله هاش بدنش درد میکنه !… سهون به رفتار عجیب و غریبش شکاکانه نگاه کرد و روی زانوش خم شد

" مطمئنی بخاطر این موضوع ناراحتی ؟!

کای بالاخره روی تخت خودش نشست و دستش و توی موهای خوش رنگش فرو کرد و کف سرش رو خاروند

" سهون … یعنی چی باید کیونگسو رو با خودش ببره ؟!… کیونگسو پیش ما جاش امنه …

" پس دردت کیونگسوعه !!

کای خیره به چشمهای سهون چند بار پلک زد و بعد باد دهنش و صدادار بیرون داد

" من…من فقط بهش عادت کردم ... همین!
" همین ؟!

کای با اخم از جاش بلند شد … عصبی بود و حوصله ی جر و بحث با سهون رو نداشت … قضیه ی کیونگسو بدجور ذهنش و درگیر کرده بود … از طرفی دوست نداشت حسهاش رو که خودش توانایی روبه رو شدن باهاشون رو نداشت به روش بیاره ، از طرف دیگه هم کیونگسو قرار بود از پیشش بره !… سمت در قدمهای بلندی برداشت و یکم بعد با برخورد در بهم با صدای بلند سهون هوا پرید

" وحشی !!

سهون هم مثل کای حس خوبی نداشت … از اینکه چانیول هیچی و باهاشون درمیان نذاشته بود و فقط بکهیون و زیر بغلش زده بود و رفته بود ، عصبی بود … با اخم هایی که بین ابروهاش میدرخشیدن ، گوشیش رو از روی میز برداشت و به لوهان پیام داد

" بک هیونگ چطوره ؟!"

بیشتر از بیست دقیقه منتظر موند ولی خبری از جوابش نشد ، کلافه موهاش  رو بالا داد و از جاش بلند شد .. باید میرفت سراغشون

٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭

جلوی در بزرگ ایستاده بود و به سر در دانشگاه نگاه میکرد …استرس داشت ، دستهاش میلرزید و نمیدونست چطوری داخل بشه ، آب دهنش و قورت داد و بالاخره تصمیم گرفت  بدون اینکه فکرکنه وارد محوطه شد …با افکار درهم و پیچ درپیچش و با ابروهایی که بهم نزدیکتر شده بودن راه میرفت

" هی!..جوون!!.کجااا؟؟

با صدای نگهبان ایستاد و شوکه سمت عقب برگشت

" میخوام یکی از دوست هام و ببینم !

نگهبان که داشت بهش نزدیک میشد سر تا پاش رو وارسی کرد و بعد با اخم هایی که داشت غلیظ میشد لب زد

your shadowOù les histoires vivent. Découvrez maintenant