کلافه شده بود عرض اتاقش و بیشتر از سی بار بود که میرفت و میومد … اخم کرده بود ، رنگش کمی به سرخی میزد و رگ های گردنش متورم تر به نظر میرسید ... پاهاش رو محکمتر از قبل روی زمین میکوبید و ناخواسته دندون هاش و بهم فشار میداد …" بشین کای … سرم گیج رفت !
" سهون !… نمیفهمی چی میگم؟!… داره یه اتفاق هایی میوفته و من و تو مثل کبک سرمون رو کردیم تو برف ها از هیچی هم خبر نداریم!
بین اتاق ایستاده بود و سمت سهونی که روی تخت قدیمی خودش نشسته بود خم شده بود … احساس میکرد بخاطر انقباض عضله هاش بدنش درد میکنه !… سهون به رفتار عجیب و غریبش شکاکانه نگاه کرد و روی زانوش خم شد
" مطمئنی بخاطر این موضوع ناراحتی ؟!
کای بالاخره روی تخت خودش نشست و دستش و توی موهای خوش رنگش فرو کرد و کف سرش رو خاروند
" سهون … یعنی چی باید کیونگسو رو با خودش ببره ؟!… کیونگسو پیش ما جاش امنه …
" پس دردت کیونگسوعه !!
کای خیره به چشمهای سهون چند بار پلک زد و بعد باد دهنش و صدادار بیرون داد
" من…من فقط بهش عادت کردم ... همین!
" همین ؟!کای با اخم از جاش بلند شد … عصبی بود و حوصله ی جر و بحث با سهون رو نداشت … قضیه ی کیونگسو بدجور ذهنش و درگیر کرده بود … از طرفی دوست نداشت حسهاش رو که خودش توانایی روبه رو شدن باهاشون رو نداشت به روش بیاره ، از طرف دیگه هم کیونگسو قرار بود از پیشش بره !… سمت در قدمهای بلندی برداشت و یکم بعد با برخورد در بهم با صدای بلند سهون هوا پرید
" وحشی !!
سهون هم مثل کای حس خوبی نداشت … از اینکه چانیول هیچی و باهاشون درمیان نذاشته بود و فقط بکهیون و زیر بغلش زده بود و رفته بود ، عصبی بود … با اخم هایی که بین ابروهاش میدرخشیدن ، گوشیش رو از روی میز برداشت و به لوهان پیام داد
" بک هیونگ چطوره ؟!"
بیشتر از بیست دقیقه منتظر موند ولی خبری از جوابش نشد ، کلافه موهاش رو بالا داد و از جاش بلند شد .. باید میرفت سراغشون
٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭٭
جلوی در بزرگ ایستاده بود و به سر در دانشگاه نگاه میکرد …استرس داشت ، دستهاش میلرزید و نمیدونست چطوری داخل بشه ، آب دهنش و قورت داد و بالاخره تصمیم گرفت بدون اینکه فکرکنه وارد محوطه شد …با افکار درهم و پیچ درپیچش و با ابروهایی که بهم نزدیکتر شده بودن راه میرفت
" هی!..جوون!!.کجااا؟؟
با صدای نگهبان ایستاد و شوکه سمت عقب برگشت
" میخوام یکی از دوست هام و ببینم !
نگهبان که داشت بهش نزدیک میشد سر تا پاش رو وارسی کرد و بعد با اخم هایی که داشت غلیظ میشد لب زد
VOUS LISEZ
your shadow
Fanfictionچانیول پسری که بعد از پدرش باید رهبر امپراطوری خون اشام ها بشه ولی به دلایلی دست از سمتش کشیده و در یک دانشکده خودش و مخفی کرده و درس میخونه متوجه میشه که باید سراغ خونواده اش بره چون ممکنه بخاطر اتفاقاتی که افتاده جنگی جهانی رخ بده کاپل اصلی = چ...