part25

1.6K 333 24
                                    



زیر نظر چهار تا چشم عصبی روی صندلی کافه نشسته بود و داشت ذوب میشد ، پاهاش و جفت کرده بود ، دستهاش رو بین پاهاش فرو کرده بود و به کف زمین خیره نگاه میکرد ... نمی تونست سرش رو بالا بیاره ... معذب تکونی خورد و سمت سهون بیشتر خودش و کشید ولی بازم توانایی غیب شدن که نداشت ، دیگه کلافه شد و با اخم دستهاش و بالا برد

" یاااا..چخبرتونه؟!...مگه آدم ندیدین!

کمی صداش و بالا برد که با صدای بم و بلندی که از حنجره ی پسر رنگ پریده بیرون اومد ، خفه شد

" ساکــت!...بهتره توضیح خوبی بخاطر این رفتار سرخودت داشته باشی ، شیو لوهان !

کیونگسو بیشتر اخم کرد و بکهیون پوفی زیر لب گفت و عینک دودی بزرگ روی بینیش و کمی جلو داد و از بالای عینک به اون دوتا پسر نگاه کرد

" کیونگی ؟!...بزار هرکاری میخواد بکنه !...بالاخره اون بیشتر از من و تو میفهمه !

لحن حرفش که به مزاج کیونگسو خوش نیومده بود باعث شد پسر عصبی ، پس گردنی بهش بزنه و باعث بشه عینک از روی بینش بیرون بپره و دست اخر توسط چانیول تو هوا قاپیده بشه...در کمال تعجب چانیول از وقتی که لوهان رو دیده بود ساکت بود
کای حین اینکه سرشونه ی کیونگسو رو آروم مالش میداد تا کمی آرومتر بشه ، برای اینکه جو رو عوض کنه با حالت تعجب سمت چانیول چرخید

" هیونگ؟!... چرا چشمات قرمز شده ؟!...حالت خوبه ؟!

چانیول که دوست داشت همه ی اتفاقات دیشب رو از یاد ببره با سوال کای ، حس کرد خونش دوباره به جوش اومده ...با دندون هایی که روی هم فشار داده میشدن به بکهیونی که الان طوری نشسته بود که انگار چیزی نشده خیره شد و بعد از پشت دندونهاش غرید

" یه نفر دیگه باید پاسخگو باشه !!

بعد خودش و کشید جلوتر و به نیم رخ به ظاهر بیخیال ولی عرق کرده ی بکهیون خیره شد

" مگه نه بکهیون؟!

کیونگسو که از صبح بی اعصاب بود با یه حرکت سمت بکهیون چرخید

" چه گوهی خوردی باز ؟!

چشمهای بکهیون گشاد شد و سمت بقیه نگاه کرد ...لوهان که خیالش از سین جیم شدن خودش راحت شده بود با علاقه به بقیه چشم دوخته بود معلوم بود در نبودش بکهیون بدجور آتیش سوزونده ...بکهیون با لبهایی که بخاطر توجیه کردن خودش جلو داده بود ، چند تا پلک زد

" کاری نکردم که !!!
چانیول چشمهاش و چرخوند و به پشتی صندلیش تکیه داد

" فقط تا نصف شب بین یه کلون مرد منحرف بدن لامصبش رو تکون داد و کلی خودش و به همه مالوند ...بعدشم که ...

عصبی با چشمهای سرخ سمت بکهیون چرخید که با چشمهاش انگار بهش میگفت ٭ باشه تو راست میگی فقط از من بکش بیرون.٭

your shadowTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang