part 37

1.6K 296 24
                                    



وقتی وارد کاخ شد متوجه شد چند تا خدمتکار دارن از پله ها بالا میدوئن ..اخم کرد ...یعنی چخبر بود ؟!... حتما اتفاقی افتاده بود ... سمت پله ها پا تند کرد درحالیکه پاپی کوچولو رو با یه دستش نگه داشته بود و با یه دستش نوازشش میکرد .

وقتی صدای داد و بیداد رو شنید اخم کرد و ایستاد ... کمی به اطراف نگاه کرد ولی انگار هیچ کس نبود ... از پله ها بالا رفت ...باید حتما آسانسور میزاشتن ... چشم غره ای به پله ها رفت و بعد متعجب شد ، اون خوناشام بود و این یعنی نیازی به اسانسور نداشت ... سرش و بخاطر خودش تکون داد ... بودن با بکهیون بدجور بهش تاثیر گذاشته بود

یکی از خدمتکارها از پله ها پایین میومد که با دیدن چانیول خشکش زد ...چانیول بخاطر واکنش خدمتکار اخم کرد
نه انگار اتفاق مهمی افتاده بود

" هی !...بیا اینجا

دختر بیچاره نمیدونست چیکار کنه ...با سری که پایین انداخته بود سمت چانیول رفت

" بله قربان
" اینجا چخبره ؟؟

چانیول با اخم پرسید و باعث شد سر دختر یک لحظه بالا بیاد ... چانیول تونست وحشت رو توی چشمهای دختر ببینه ...دیگه نیازی به گفت و گوی بیشتر نبود ... سگ کوچیک رو بهش داد

" مواظبش باش

دختر سرش رو تکون داد و فورا از اونجا دور شد و چانیول با سرعت زیاد از پله ها بالا رفت ... وقتی به طبقه ی اتاق خودش و بکهیون رسید ، خشکش زد

خیلی ها جلوی اتاق ایستاده بودن و به داخل چشم دوخته بودند ، جیک یکی از اونا بود ... ترسیده بود برای همین قدم هاش رو نمیتونست سریع برداره ... نمیدونست به چی فکر کنه !...مغزش پر از خالی بود ... چرا او نهمه آدم اونجا جمع شده بودند؟

" جیک ؟

با صدای لرزونی صداش کرد ، همه سمتش چرخیدند ...جیک دستپاچه بود ، از جلوی در کنار رفتن ...جیک چند قدم سمت چانیول برداشت

" ارباب!
" چخبره ؟

چانیول وحشتزده پرسید و باعث شد تا جیک لبهاش رو بهم فشار بده ... سرش رو پایین انداخت

" ارباب ، سوهو هیونگ بکهیون شی رو توی وان پی-

چانیول با وحشت سمت در هجوم برد ... حتی نذاشت جیک حرفش رو تموم کنه ...وقتی وارد اتاق شد ، با چشمهایی گشاد شده ، خشکش زد ... چه اتفاقی افتاده بود ؟

بدن خیس بکهیون روی زمین دراز کش بود و نامجون داشت سی پی ارش میکرد ... دستهاش لرزید ... قلبش ایستاد ... لوهان به تخت تکیه داده بود و گریه میکرد ... جیسو از کیونگسو گرفته بود تا زمین نخوره ... کای و سهون کنار نامجون برای کمک بهش روی زمین نشسته بودند ....سوهو کنار دیوار خیس ایستاده بود ... با رنگ پریده ... و نگاهی خشک شده ... وقتی کای متوجه چانیول شد از جاش بلند شد

your shadowDonde viven las historias. Descúbrelo ahora