کلاه هودیش و روی کلاه کپش کشید و شالی که دور گردنش انداخته بود و تا نزدیکی چشمهاش بالا داد ، از بین انسانهایی که داشتن توی پیاده رو راه میرفتن آروم حرکت کرد و سعی کرد به چشم نیاد…وقتی به یه کوچه رسید اطرافش رو چک کرد و بعد از اینکه اطمینان کرد که همه جا امن هست ، چرخید تو کوچه ی تنگ و تاریک وقدم هاش رو سریع تر برداشت ، با رسیدن به نردبان های پشتی خونه ی درب و داعونی که بوی ماهی مرده میداد دوباره نیم نگاهی به پشت سرش انداخت و از نردبان بالا رفت! …جلوی پنجره ی طبقه ی دوم ایستاد …طبق رمزی که گذاشته بودن اول سه تا تقه ،بعد چهار تا با فاصله کوبید …بعد چند لحظه شیشه اتاق کنار رفت …خسته خودش رو وارد اتاق کرد و به چشمهای منتظری که بهش چشم دوخته بودن نگاه کرد !
شالگردنش رو پایین کشید و چهره ی در همش با زخم های زیادی نمایان شد" دیرکردی !
تاعو خسته و بی حال سمت یکی از صندلی ها رفت وخودش و محکم روش انداخت ، کلاهش و در آورد و روی میز جلوی کاناپه انداخت و به پسری که بین همه آروم گوشه ی اتاق تنهانشسته بود و سیگار میکشید نگاه کرد
" نمیفهمم…چرا باید اینکار و بکنی ؟ …همین الانم میتونی برگردی قصر و جای ارباب و بگیری … چند ماه دیگه روز موعوده !
کریس لیوان خون رو جلوی تاعو روی میز گذاشت و خودش عقب رفت و منتظر به جیمین چشم دوخت
" مشکل همینجاست ..تاعو تو یه احمقی و با من فرق داری ! …اگه من برادر احمقم رو از سر راهم برندارم هر وقت که بخواد میتونه برگرده …میفهمی ؟
تاعو خم شد و لیوان خون مرغوبی که روی میز بود و برداشت ، بوش رو استشمام کرد …بوی انسان ! چشمهاش و بست …تاعو هم مثل معدود خون آشام های دیگه ، اصیل زاده بود ، ولی بخاطر بیکفایتی هرچیزی که پدرش داشت رو توی قمار باخته بود و تنها چیز با ارزشش خونه ی پدری متروکش بود که اونم جیمین وقتی از قصر سلطنتی رفت اجاره اش کرد
لیوان و سر کشید و چشم های سرخش رو به کریس داد …کریس تنها انسان بینشون بود و یه شکارچی فاسد که با اینکه قبلا زیر مشت و لگد های بکهیون له شده بود ولی با این حال بازم به انسان ها خیانت میکرد
کریس که اصلا از نگاه تاعو خوشش نیومد بود ، اخم کرد و تشر زد"فکرشم نکن ! …میدونی که من یه شکارچیم …خوب بلدم برای دومین بار خشکت کنم! …دفعه اولم من نجاتت دادم ..یادت که نرفته !
با عصبانیت حرف هاش و پشت سر هم گفت و باعث شد تا تاعو پوزخند بزنه ، پاش و روی پای دیگش باندازه و تحقیرش کنه
" حتی اگه خودت وبکشی نمیتونی پای اون وروجک برسی ! .. برخلاف تو ، اون تو دلبرو هست و چشمهای معصومی داره !
کریس اخم کرده روی مبل نشست ... نمیدونست این حرف ها رو یک نوع تعریف و تمجید بدونه یا یک نوع اهانت .. تصمیم گرفت چیزی نگه و اجازه بده دو شریک خائنش به مکالمه ی جالبشون ادامه بدن
CZYTASZ
your shadow
Fanfictionچانیول پسری که بعد از پدرش باید رهبر امپراطوری خون اشام ها بشه ولی به دلایلی دست از سمتش کشیده و در یک دانشکده خودش و مخفی کرده و درس میخونه متوجه میشه که باید سراغ خونواده اش بره چون ممکنه بخاطر اتفاقاتی که افتاده جنگی جهانی رخ بده کاپل اصلی = چ...