پله ها رو دو تا يكی بالا ميرفت.اصلا دلش نميخواست دوباره غرغرای اون پيرمرد روبه خاطر دير رسيدن تحمل كنه!
وقتی كه رسيد به در اتاق كار پدرش دستشو روی قلبش گذاشت و چند تا نفس عميق كشيد.
پايين پيراهن سفيد و گشادشو توی شلوارش فرو كرد و داخل رفت.
مرد سرشو از روی كاغذ های زير دستش بلند كرد و به پسرش كه سعی ميكرد چهرشو جدی نشون بده نگاه كرد.
موهای فر مشكی شونه نخوردش روی ابرو و بخشی از چشماشو پوشونده بود، پيرهن به ظاهر مردونش رو نصفه و نيمه توی شلوار پارچه ای مشكيش فرو كرده بود؛ و گونه های قرمزش...
مرد ميتونست سره 70% سهم شركتش شرط ببنده كه ،پسرش كل مسير باغ پشتی تا اتاقو يك نفس دويده!+اين چه قيافه ايه تهيونگ؟!
مرد با عجز ناليد.تهيونگ قدمی جلو گذاشت و خودشو روی كاناپه رو به روی ميز پدرش پرت كرد:
-آپاااا، من به محض اينكه اون پيشكاره درازت صدام كرد بی خيال پيونی های عزيزم شدم و اومدم اينجا!
و با قيافه ملتمسی ادامه داد:
-بگو كه واسه چيزی بيشتر از گير دادن به وضع لباسام صدام كردی!؟آقای كيم چرخي به چشماش داد ،همين الان دو تا چيز راجب پسرش بهش ياد آوری شده بود:
1.پسرش با اون گلای صد تومنی (پيونی)جوری رفتار ميكنه،يا راجبشون حرف ميزنه انگار كه معشوقشن!
2.حتما بايد يك روز با پسرش راجب كاربرد شونه و برس و فوايدشون صحبت كنه...تهيونگ كه ديد پدرش به يه نقطه از ميز زل زده و قصد حرف زدن نداره،رفت جلو و دستشو جلوی چشايی مبهوت مرد تكون داد:
-هي آقای كيم بزرگ!اينجایی؟!مرد نگاهشو به پسر داد و گفت:داشتم فكر ميكردم.
-هوم خوبه.به چی فكر ميكردی حالا؟
+داشتم به كله نه ماهی كه مادرت تو رو حامله بود فكر می كردم،ولی هر چقدر فكر ميكنم يادم نمياد مادرت تو اون دوران چيزی خورده باشه كه باعث بشه تو به اين ديوونه ای كه الان هستی تبديل بشی!
آقای كيم با قيافه كاملا پوكری گفت.-احتمالا ارثيه!
با بی خيالی گفتو پاشو رو پاش انداخت.آقای كيم نفسه عميقی كشيدو توی دلش برای بار نمی دونم چندم از زمانی كه تهيونگ زبون باز كرده بود(يا شايد از زمانی كه توی بيمارستان بهش توی يه تلويزيون يه گلوله سفيد نشون دادن كه توی شكم همسرش هی وول ميخورد و گفتن:تبريك آقا اين توله گرگ شما قراره يه پسر زلزله باشه!) از مسيح خواست كه بهش صبر بده.
+تهيونگ تو ديگه بيستو پنج سالته.از اونجايی كه خودت هيچ اقدامی واسه آدم شدن نميكنی، ميخوام يه مسوليت بهت بسپارم. فردا ميری شعبه فروشگاه های ججو. نمی خوام كاره خاصی بكنی!فقط قراره يه سری بزنی و يادشون بندازی رييس كيه.،همين.
تهيونگ دهن باز كرد كه اعتراض كنه ولی با بلند شدن ناگهانی پدرش شكه شد.
آقای كيم بازوشو گرفته بود و رسما داشت پرتش ميكرد بيرون!
+دهنتو باز كن تا خودم به شخصه با ماشين از روی اون پيونی های عزيزت رد بشم!و قبل از اينكه درو توی صورت تهيونگ ببنده گفت:
+از اونجايی كه نميخوام گند بزنی هوسوك رو هم باهات ميفرستم
و بعدش در رو بست...
-چرا منننن؟.
.
.
.
.
.
سلام به همگی :)
اينم از پارت اول آلفا اور امگا.
اميدوارم دوسش داشته باشين،اگه كمو كسری يا ايرادی داره به بزرگي خودتون ببخشيد وحتما بهم بگين :)دوستون دارم.ووت و كامنت فراموش نشه
♥‿♥
نويسنده ای در ايوان بهاری، بومی✿
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟
Fanfictionاخطار: ما هیچ مسئولیتی در قبال اکلیل هایی که قراره ازتون بپاچه قبول نمیکنیم :)))🌈 "سیزده سال اول زندگیم به این فکر میکردم که قرار یه آلفا باشم؛ ولی خب این دنیا همیشه خواسته های منو به تخمش گرفته. و از اونجایی که کارما در برابر من تبدیل میشه به ماد...