Part 37 : غم

1.5K 284 76
                                    

جیمین آروم یکی از چشم هاش رو باز کرد و خمیازه‌ی بی صدایی کشید.
دست های تهیونگ دور کمرش حلقه شده بود و سر امگای مو فرفری به شکم تخت جیمین چسبیده بود.

آروم دست های همسرش رو از دور کمرش باز کرد و از تخت پایین اومد؛ پتو رو روی تهیونگ کشید و پیشونیش رو آروم بوسید.

از اتاقشون خارج شد و با قدم های آروم خودش رو به در اتاق پسرهاش رسوند.

تا همین یک هفته قبل، به اصرار زورگویانه‌ی پدر های تهیونگ، جیمین و تهیونگ به علاوه دو قلوهای شیرین‌شون دوباره برگشته بودن خونه پدری تهیونگ. ولی با یه ماهه شدن اون کوچولوها و مطمئن شدن از سلامتی جیمین، بلاخره آقای کیم و همسرش رضایت دادن پسر عزیزشون و همسرش رو روونه‌ی خونه‌ی خودشون کنن.

امگا مثل یه گربه بی‌صدا و ماهرانه حرکت میکرد، البته تا زمانی که پاش روی یکی از اسباب بازی های کف اتاق دو قلو ها نرفته بود.

سرش رو بالا آورد و به تخت های ته‌مین نگاه کرد. ته‌یان توی اون سرهمی کوچولو و کیوت آبی رنگش خواب خواب بود ولی داداش بزرگترش با چشم های درشتش که دقیقا شبیه تهیونگ بود، به پاپاش نگاه میکرد و آماده گریه کردن بود.

جیمین حتی نفهمید، چطور خودش رو به تخت مین‌یان رسوند و پسرک آلبالوییش رو بغل گرفت.

پیش پیش کنان دستش رو روی کمر نوزاد یک ماهش کشید و وقتی مطمئن شد قرار نیست پسرکش گریه کنه، روی مبل بغل تخت ته‌یان نشست.

مین‌یان اونقدر کوچولو بود که بتونه با یک دستش نگهش داره و با دست آزادش موهای کم پشت ته‌یان کوچولوش رو نوازش کنه.

دو قلو های آلبالوییش خواب بودن و حالا امگا با خیال راحت می‌تونست ته‌یان رو توی تختش برگردونه ،پیشونی هر دو تا پسرش رو ببوسه و از اتاق بیرون بره.

خمیازه ای طولانی کشید، ساعت نه بود و جیمین می‌دونست اگه خودش نره و مرد بارونیش رو بیدار نکنه، تهیونگ قراره مثل یه خرس به خواب زمستونی بره.

دستی به زیر شکمش کشید. به شکلی بی رحمانه جای بخیه ها میخارید و معدش همزمان درد میکردن.

+ته‌ته~

با صدای کمی خش دار اول صبحش گفت، روی تخت خزید و خودش رو تو بغل تهیونگ انداخت.
سرش رو تو گردن مردش فرو کرد و گذاشت رایحه‌ی خاک و بارون پسر یکمی از درد‌ شکمش رو کم کنه.

دست های تهیونگ دور کمرش حلقه شد و جیمین رو بیشتر به خودش فشرد. بوسه ای به موهای قهوه ای و تازه کوتاه شده‌ی پسر توی بغلش زد.

-جیمین...

جیمین به خاطر صدای فوق العاده بم و خشدار تهیونگ آهی کشید و ناخودآگاه یکم فورومون غلیظ از خودش آزاد کرد.
نزدیک هیتش بود و نسبت به هر حرکت تهیونگ بیش از حد حساس.

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now