تمام لحظات به طرز عجیبی برای آلفای مو مشکی آشنا بود. توی اتاقک قدم رو میرفت و تمام تلاشش رو میکرد که استرس رو با جویدن ناخن های کوتاهش تخلیه نکنه.
در اتاق بدون در زدن باز شد و چشم آلفای در شُرُف ازدواج به طرف در چرخید.+کوکی خوبی؟
جیمین با لبخند ملایمی از پسر مضطرب پرسید و دوربینی که از دور گردنش آویزون بود رو در آورد و توی دستش گرفت.
کت ای تنش نبود و یقهی باز پیراهن سفیدش کاملا نشون میداد که همین چند دقیقه قبل، یه درگیری با یکی از سه تا پسرهاش (تینی مینی و تهیونگ!) داشته.•نه...فاک نه هیونگ خوب نیستم!
جونگ کوک تقریبا نالید و دست های خیس از استرسش رو به کت سفیدش کشید.
جیمین آهی کشید و به دونگسنگش نزدیکتر شد، دوربین رو روی میز میکاپ بغل دستشون گذاشت و دست هاش رو روی شونه های پسر قد بلندتر گذاشت، سعی کرد با فورومون و لحن مهربونش یکم آشفتگیش رو کم کنه:
+جونگو کوچولوی من...میدونم نگرانی. من درکت میکنم. تو یونگی رو دوست داری و اون هم همین طور، اصلا به خاطر همین عشقه که الان اینجایید. ممکنه از تعهد بترسی، ممکنه گاهی از خودت بپرسی که "اگه بعد ازدواج کردن چیزی که بینتونه تغییر بکنه چی؟" ولی بدون تا وقتی با هم رو راست باشین و عشقتون رو از هم دریغ نکنید اوضاع خوب پیش میره، حداقل به قدر کافی خوب...
جونگ کوک لبخند متقابلی به چهرهی دوست داشتنی هیونگش زد.
•هیونگ...
+بله عزیزم؟
•میتونم انجامش بدم؟
جیمین سر تکون داد:
+آره جونگ کوک، آره! دونگسنگِ من از پس همه چی برمیاد!جونگ کوک لبخند کاملی زد. از همون خنده هایی که باعث جمع شدن گوشهی چشم هاش میشد.
جیمین رو آروم بغل کرد و سر تکون داد.•درسته..از پسش بر میام.
.
.
.
°فاککک من از پسش بر نمیام! رسما دارم میرینم به مراسم ازدواجم!
یونگی تقریبا هوار کشید و خودش رو بیشتر به زمین فشرد تا بتونه دستش رو بیشتر زیر تخت دو نفره فرو ببره.
همین دو دقیقه قبل در حالی که با یه لبخند لثهای به حلقهی نقره ای نگاه میکرد داشت توی تصوراتش جونگ کوک رو میبوسید و بنگ!
جین جوری با شوق در رو باز کرده بود که باعث شد آلفای مو مشکی هول کنه و حلقه از توی دستش قل بخوره زیر تخت.
*فقط خفه شو و به جای این شر و ور ها یه چوبی چیزی پیدا کن.
جین با صدای بلند غر زد و با چراغ قوهی گوشیش زیر تخت رو گشت.
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟
Фанфикاخطار: ما هیچ مسئولیتی در قبال اکلیل هایی که قراره ازتون بپاچه قبول نمیکنیم :)))🌈 "سیزده سال اول زندگیم به این فکر میکردم که قرار یه آلفا باشم؛ ولی خب این دنیا همیشه خواسته های منو به تخمش گرفته. و از اونجایی که کارما در برابر من تبدیل میشه به ماد...