Part 40: اشک‌های بی‌دلیل

1.3K 289 61
                                    


پسرش رو بغل کرده بود و با قدم های آروم توی حیاط پشتی خونه راه میرفت.
پاهای برهنه اش صدای کف پوش های چوبی حیاط رو در میاورد. خنکی ملایمی که پاهاش رو لمس میکرد، با آفتاب نسبتا گرمی که بهش می‌تابید تضاد عجیب و عین حال دل چسبی داشت.
ته‌یان رو به سینش چسبوند. پسر با چشم های باز و زیباش به پدرش نگاه میکرد. اون کوچولو خیلی ساکت بود. جیمین لبخندی زد و بوسه ای به خالِ روی بینی پسر زد.
اون خال رو از تهیونگ به ارث برده بود...

با صدای غرغر های ریز مین‌یان (که توی گهواره زیر درخت بود) به سمت قل دیگه رفت.

+چی شده عزیزم...چی شده مینی کوچولی من؟

بوسه ای روی سر کم موی ته‌یان گذاشت و جاش رو با برادر بزرگش عوض کرد.
دکمه گهواره برقی رو زد و مین‌یان رو توی بغلش تکون داد.

هر دو تا پسر تازه شیر خورده بودن، پس دلیل غرغر های این پسرک آلبالویی چیزی ‌جز پوشک پرش نبود.

آهی کشید.
+لوسی؟ بیا.

دختر با شنیدن صدای جیمین از توی آشپزخونه بیرون اومد و به طرف حیاط دوید.

~بله ارباب جی؟

جیمین دوباره اهی کشید. انگار این جزو عادات این مدتش شده بود.
به ته‌یان اشاره کرد.

+مراقبش باش. میرم مین‌یان رو عوض کنم.

دختر دستی به تیشرت توی تنش کشید و یه قدم جلو رفت.
~آقا، بزارین من انجامش میدم.

جیمین فقط با سر رد کرد.

+نیازی نیست.

مین یان رو به سینش فشرد و از روی صندلی بلند شد.

+برمیگردم.

.

.

.

.

بوسه ای روی سینه‌ی لخت مینی گذاشت و به تکون تکون های دستش نگاه کرد.
بوی خوب پودر بچه رو توی ریه هاش کشید و گذاشت پسر یک ماه و خورده ای ایش انگشتش رو بگیره.

+آلبالوی من. پسر کوچولوی من.

لبخندی خسته زد و بدون اینکه انگشتش رو از دست های کوچولو و تپل مین‌یان در بیاره، گوشیش رو از روی تخت برداشت.

از صبح تهیونگ از خونه بیرون زده بود.
جیمین بهش گفت که داره کجا میره؛ اما تهیونگ فقط بوسیده بودش و گفته بود که برای ناهار منتظرش نمونه.

استرس لعنتی!
حس پیچش مزخرف معده اش به خاطر احساس بدی که داشت از یه طرف آزار دهنده بود، از طرف دیگه همین استرس لعنتی باعث میشد زیر شکمش تیر بکشه.
دو روزی بود که قرص هاش رو می‌خورد و به گفته دکتر سو وضعیتش بهتر شده بود.

روی عکس تهیونگ زد و منتطر موند تماس برقرار بشه.
همون حین به اسم روی اسکرین نگاه میکرد.

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now