Part 41: دو تا آلبالویِ تپل

1.4K 280 71
                                    


فردای اون روز زنگ در خونه‌ی کیم زده شد و بعد به طور شکه کننده‌ای سوکجین،هانا،کوک و یونگی پشت در بودن!

تهیونگ خیلی خوب و واضح یادشه که اونها چقدر از گونه‌ی کبوده‌ی خودش و صورت رنگ پریده‌ی جیمین شوکه شدن...
یونکوک بیشتر از دو روز نتونستن بمونن، هر چند که جونگ کوک به سختی از هیونگش(که بوی لوندرش حالا به خاطر داروها تلخ بود) جدا شد، ولی بودن جین خیالش رو راحت میکرد.
یونگی تمام مدت این دو روز تو سکوت به حرف های تهیونگ گوش میداد. آخر سر هم یه آغوش صادقانه به امگا داده بود و ازش خواسته بود دیگه خودش رو اینطور توی دردسر نندازه؛ نه حداقل الان که خانوادش بیشتر از هر چیزی بهش نیاز دارن.

ولی هانا...
اون دختر دیوونه کننده بود!
جوری توی خونه راه میرفت و غر میزد و لوسیِ بیچاره رو به کار میگرفت شکه کننده بود!

جیمین روی کاناپه می‌نشست و آروم به حرکات دختر می‌خندید.
آخرش هم خودش بود که از دست جین و "کاسه‌های سوپ تقویتی" ایش در میرفت تا بره و دختر خدمتکار که فاصله‌ای با گریه نداشت و نجات بده.

واقعا که هانا استاد سلیطه بازی بود!

جین و هانا اونجا موندن تا زمانی که مطمئن بشن اون دو تا پسر، به علاوه‌ی تهمین حالشون خوبه.
و بعد با هزار شرط و شروط اون دو تا رو تنها گذاشتن.
کل این پروسه سه هفته طول کشید!

ولی نتیجش جیمینی بود که بیشتر می‌خندید،دیگه رنگ پریده نبود و یکم تپل تر به نظر میرسید.
تهیونگ حالش بهتر بود و همین که دیگه همسرش رو گریون نمی‌دید آرومش میکرد.
حالا تمام تمرکز اونها روی دو تا آلبالوی کوچولو ترش و شیرینشون بود...
از طرفی بلاخره وقتش بود یه کاری بکنه.
یه مدت بود که داشت به گرفتن یه استودیوی فیلم برداری فکر میکرد. اینطوری سر جیمین گرم میشد و از طرفی هم پسرکش می‌تونست دوباره برگرده سر کاری که عاشقش بود‌.

.

.

.

.

ته‌مین حالا هشت ماه و نیمه شده بودن و صورت های خوشگل و اصوات نامفهومشون دل هر کسی رو به راحتی میبردن.
جیمین خوردن قرص هاش رو قطع کرده بود و حالا تبدیل شده بود به همون جیمین همیشگی.
دکتر سو بهشون گفته بود که جیمین دیگه نمی‌تونه باردار بشه. ولی براشون مهم نبود، چون اونها همین الانش هم دو تا پسرشون رو داشتن.
در ضمن، تهیونگ کافی بود بشنوه که جیمین باز هم بچه می‌خواد، اون وقت سریعا اقدام میکرد.
محض رضای خدا! اون هم یه رحم کوفتی توی شکمش داشت!
البته این حرف رو که به جیمین زد زیاد با استقبال مواجه نشد.
(در واقع امگا فقط دماغش رو جمع کرد و سعی کرد نخنده. آخه توی این نه ماه انقدر که تهیونگ سر حاملگی جیمین گریه کرده بود، خود جیمین اشک نریخته بود.
وای به حال روزی که خودش بخواد یه بچه رو به دنیا بیاره!)

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now