جیمین احساس میکرد بعد سال ها یه خانواده داره.
البته، توی این سال های اخیر، دوست هاش از هیچ محبتی دریغ نکرده بودن.
جین و هانا کاملا مثل پدر مادرش رفتار میکردن!
جونگکوک با اینکه ازش کوچیک تر بود، اما همیشه هوای هیونگش رو داشت.
و یونگی، اون آلفای خسته شاید به ظاهر همه چیز رو به تخمش میگرفت، اما همیشه دورا دور مراقبش بود.جیمین از وقتی که ۱۷ سال بیشتر نداشت و مادرش یهو تصمیم گرفت ازدواج کنه، از خونه بیرون زد.
امگا هیچ وابستگی ای به مادرش نداشت، اون زن ازش متنفر بود!
وقتی که مادرش، جیمین رو باردار شده، میخواست یواشکی کلک جنین توی شکمش رو بکنه. جوری که حتی همسرش نفهمه اون باردار بوده.
اما پدر جیمین وقتی فهمید زنش حاملست، به زور زن رو مجبور کرد که بچه رو نگهداره، حداقل تا وقتی که جیمین کوچولو به دنیا بیاد و بعد از اون اونها از هم طلاق گرفتن.
پدر جیمین فوق العاده بود. اما متاسفانه نتونست عمر طولانی ای داشته باشه و در اثر یه تصادف فوت کرد. بعد از اون سر پرستیه امگا به مادرش سپرده شد، که البته زیاد هم طول نکشید.
فقط تنها شانس جیمین توی اون دوران آشنا شدن با جین بود...~هی سلام بابا کوچولو!
صدای شاد و تصویر خندون جونگ کوک روی اسکرین لب تاب اومد و باعث شد جیمین از تفکراتش بیرون بیاد.
+سلام کوکو!
جونگ کوک دستش رو زیر چونش زد و به چهرهی کمی تپل شده جیمین نگاه کرد.
~هیونگ تپل شدی، اینجوری خیلی کیوتی.جیمین با اخم به خندیدن پسر خرگوشی نگاه کرد.
+هی! من چاق نیستم! اگر هم باشم به خاطر این کوچولوعه. بعد از به دنیا اومدنش فک کنم باز باید رژیم بگیرم.جونگ کوک کمی دوربین گوشیش رو جا به جا کرد و شروع به حرف زدن کرد:
~همه چی اونجا خوبه؟ تهیونگ خوب ازت مراقبت میکنه؟خانوادش اذیتت نمیکنن؟جیمین از سوالات پشت سر هم پسر خندش گرفته بود.
خواست جوابش رو بده که صدایی از پشت سرش جواب داد:-چیه جونگ کوک؟ یه جوری سوال میپرسی که حس میکنم مادر شوهرمی!
تهیونگ کنار جیمین رو تخت نشست و به تصویر اخموی جونگ کوک نگاه کرد.
~هی آقای کیم! اولا جیمین هنوز همسر یا جفتت نیست، دوما هیونگم رو یه ماهه که بردی بوسان! دلم براش تنگ شده.جونگ کوک سرش رو به طرف جیمین چرخوند و مظلومانه لب زد:
~هیونگ، تو خونه دیگه بوی فورومون هات نمیاد. نمیتونم خوب بخوابم.تهیونگ باز دوباره زود تر از جیمین جواب داد:
-هی! اون دوست پسر و پدر بچهی منه! تو چرا نمیری با فورومون های یونگی خودت رو آروم نمیکنی؟جونگ کوک خرناسی کشید:
~یونگی هیونگ نمیزاره شبا بغلش کنم. مگر اینکه قبلش باهاش بخوابم!
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟
Fanfictionاخطار: ما هیچ مسئولیتی در قبال اکلیل هایی که قراره ازتون بپاچه قبول نمیکنیم :)))🌈 "سیزده سال اول زندگیم به این فکر میکردم که قرار یه آلفا باشم؛ ولی خب این دنیا همیشه خواسته های منو به تخمش گرفته. و از اونجایی که کارما در برابر من تبدیل میشه به ماد...