*دو هفته بعد از اولین ورود جیمین به عمارت کیم*
بیلچه کوچیک رو توی خاک فرو کرد و آخرین ذره های خاک رو پای نهال درخت آلبالو ریخت.
وقتی از محکم بودن ریشه های درختچه مطمئن شد، از جا بلند شد و دست های خاکیش رو تکوند.
جیمین ذوق زده دست زد.
+کارت توی باغبونی واقعا خوبه تهیونگا!
پسر بزرگتر با لبخندی مغرور و دستی به کمرش زد.
بر عکس تصور خود تهیونگ، جیمین میتونست بگه پسر رو به روش توی شلوار پیشبندیِ باغبونیش خیلی کیوت به نظر میاد.-آره، واقعا کارم خوبه~
جیمین گازی به سیب توی دستش زد، به طرف زیر انداز وسط چمن ها رفت و روش نشست.
خونه واقعا بزرگ و قشنگی بود. یه حیاط بزرگ، پذیرایی و حال بزرگ، حدود هفت تا اتاق و یه عالمه خدم حشم.+بزرگ شدن توی یه همچین خونه ای باید باحال باشه.
خیره به سر در چوبی خونه گفت و گاز دیگه ای به سیب زرد توی دستش زد.
تهیونگ دستکش هاش رو در آورد و کنار جیمین، روی زیر انداز نشست.
-خب...واقعا نظری ندارم.
جیمین تکخندی کرد.
+وقتی نوجوون بودی تابستون ها چیکار میکردی؟
خیلی یهویی پرسید. تهیونگ بهش نگاه کرد و کمی فکر کرد:
-پدرم خیلی برنامه ها برام داشت، مثلا اینکه برام معلم های زبانهای مختلف میاورد.
+واو! چه زبون هایی بلدی؟
تهیونگ نمیفهمید جیمین دقیقا از چه چیزی ذوق زدس، فقط از برق توی چشم هاش خوشش میومد.
-در واقع، به جز انگلیسی و یکم فرانسه هیچی.
باد جیمین خوابید:
+چه ناامید کننده. ولی چرا؟
تهیونگ نیشخندی زد.
-کارم توی فراری دادن معلم ها خیلی خوب بود.
جیمین مابقی سیبش رو توی بشقاب کنار دستش گذاشت:
+امیدوارم این ژن های "شگفتانگیزت" رو به بچهی من انتقال ندی!
جیمین با تخسی گفت، دماغش رو جمع کرد و یه دور بالا تا پایین تهیونگ رو دید زد.
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟
أدب الهواةاخطار: ما هیچ مسئولیتی در قبال اکلیل هایی که قراره ازتون بپاچه قبول نمیکنیم :)))🌈 "سیزده سال اول زندگیم به این فکر میکردم که قرار یه آلفا باشم؛ ولی خب این دنیا همیشه خواسته های منو به تخمش گرفته. و از اونجایی که کارما در برابر من تبدیل میشه به ماد...