چشم هاشو با حسه خفگی باز كرد. از ميزان فشاری كه به شكمش وارد ميشد،حس می كرد الانه كه امعاء و احشاء شكمشو بالا بياره.
يه كم كه از حسه گيجيش از بين رفت متوجه دو دست و يه لنگه پایی شد كه دورش پيچيده بود .
با چشم هاش از نوك انگشت تا بازو رو طی كرد، تا صاحب دست رو پيدا كنه.
صاحب دست ها (و اون يه لنگه پايی كه به شكل وحشتناك محكمی پاهاشو پين تخت كرده بود) پسری بود كه از پشت محكم بغلش كرده بود.كيم تهيونگ
اين اسم با حروف پر رنگ تو سرش نوشته شد.
كُله اتفاق ديشب از جلو چشماش رد شد.
اون با اين پسر خوابيده بود.
زندگی پارك جيمين همين بود، هر وقت از كار هاش فارغ ميشد و پاش به كلاب و بار ميرسيد، و اگه اونجا آلفا يا بتایی ميديد كه چشمشو بگيره؛باهاش ميخوابيد.مثله همين پسره رو به روش.
این پسر(البته اگه چرتو پرت های دیشبشو فاکتور بگیریم) جذاب بود.
جیمین با فکر کردن به این که اولین سکس پسر رو ازش گرفته، لبش رو گاز گرفت.
نه! پشیمون نبود،خجالت هم نمی کشید.اون فقط الان یه حس شاخ بودن داشت :)
.
.
.
ده دقیقه ی فاکی طول کشیده بود تا بلاخره تونست خودشو از زیر دستو پای اون خرس گریزلی( که انگار همین الان رفته بود خواب زمستونی!) بیرون بکشه.
لباساشو از روی زمین ور داشت و آروم شروع به پوشیدن کرد.
وقتی کارش تموم شد رفت سمت میز کنار تخت تا گوشیشو بر داره، که گوشی تهیونگ رو دید.
به پسره خوابیده نگاهی انداخت، قیافش نابود بود! حدس زدنه اینکه باید یکی بیاد کمکشو جمعش کنه زیاد سخت نبود پس موبایل رو برداشت،رمز داشت یا با اثر انگشت باز میشد.
از اونجایی که رمزو نمیدونست انگشت تهیونگ رو روی حسگر گذاشت و قفل گوشی باز شد.
توی مخاطبین آخرین کسی که باهاش تماس گرفته بود "هوبی هیونگ" بود.
دکمه تماس رو زد و اونقدر به صدای بوق انتظار گوش داد تا صدای خواب آلود پسری رو شنید:
×ته...
+سلام آقا،از بارِ بلک لایت تماس میگیرم،دوستتون اینجان و به کمک نیاز داره.ممنون میشم بیان ببرینش.جیمین سعی میکرد مثل بارمنی حرف بزنه که ماهه قبل بهش زنگ زده بود و گفته بود که بیاد جونگمین مست رو از توی بار جمع کنه.
ظاهرا هم موفق شده بود.
× چییی؟مگه تهیونگ دیشب برنگشت ویلا؟ اصلا این موقع صب مست توی بار چیکار میکنه؟
+آقا من نگفتم که ایشون مستن. دوستتون توی یکی از اتاقای بارَن و هنوز خوابن. میشه فقط زودتر بیاین اینجا!؟
×اوه بله بله من همین الان میام.
هوسوک گفت و گوشی رو قطع کرد.جیمین که خیالش راحت شده بود دوباره گوشی تهیونگ رو،روی میز گذاشت و یک نگاه به پسره خوابیده انداخت.
اون جوری که با بدن لخت برنزش پتو رو بغل کرده بود، بیشتر از هات بودن کیوت بود.ناخدآگاه با دست موهای بلند پسر رو از روی چشماش کنار زد و خندید:
+آیگو! واقعا شبیه تدی بِره :)
.
.
.
.
.
هوسوک تو سکوت یه جرعه از لاته َش رو خورد و به پسر رو به روش که مثله قحطی زده ها وافل توت فرنگی رو توی دهنش میچپوند نگاه کرد.
×تهیونگخدایا...
الان هوسوک مثلا میخواست تهیونگ رو بازخواست کنه؟
اونم در حالی که با یه جفت لپه پر،با گوشه دهن یه کم خامه ای شده و با اون چشم های درشتش نگاش میکنه؟
-بله هیونگ؟
تهیونگ بعد از اینکه لقمه توی دهنشو قورت داد پرسید.
×حس نمیکنی یه توضیح بهم بده کاری؟
تهیونگ لبش رو گاز گرفت،توضیح اتفاقات دیشب
یه کم براش سخت بود.
-هیونگ،میشه تو ماشین برات بگم؟
.
.
.
×خب ،نمیخوای بگی تو اون اتاق با اون وضع چیکار میکردی؟ البته حدسش زیاد سخت نیست!
هوسوك برگشت و به تهيونگ نگاه كرد:
×همين كه لنگ نميزنی خيالمو راحت ميكنه
-هيونگگگگ×كوفت. وقتی صبح اون يارو زنگ زد،بعد اومدم تو اون وضعيت ديدمت فك كردم يكی كونت گذاشته!
-هيونگ من با يكی خوابيدم
هوسوك اونقدر با شدت چرخيد طرفش كه صدای مهره های گردنش در اومد:
×چییییی؟ پسره ی احمق همين قدر راحت رفتی زير يكی كه نميشناسی؟-خوده تو مگه اون دختری كه بردی هتل رو ميشناختی؟
تهيونگ با قيافه تخسی گفت و چشاشو چرخوند.
×اين فرق داره.فرقشم اينه كه تو يه امگایی.هر چقدر هم عجيب و غير قابل قبول اين چيزيه كه هستی .اگه اشتباهی توی تو خالی كنه و تو از يه غريبه حامله بشی چی؟ تازه ممكنه...
تهيونگ ترسيده فرياد زد:-هيونگگگگگگ
× چيه؟ حالت خوبه؟
-توش خالی كردم!!!
هوسوك گيج شده بود.
×توی كی ؟ وای نكنه بدون كاندوم انجامش دادی؟
-آ..آره
×وای احمق!اگه حامله بشی چی؟تهيونگ يه لحظه به هوسوك نگاه كرد.قيافش ترسيده بود.
هان؟
تازه فهميد مشكل كجاست.
هيونگش كلا اشتباه متوجه شده بود!-هوسوكا من كسی نيستم كه حامله ميشه!
×چرا اون وقت؟
-من ديشب تاپ بودم.يهو همه جا جوری ساكت شد انگار كه همه دنيا توی بهت فرو رفته بود.
-هيونگ هيچی نگو بزار فقط توضيح بدم ...
..
.
.
.
×پس..تو داری ميگی ديشب با يه امگا خوابيدی؟
-آره
×وات د فــــــــــــاك؟ اين چه جوری ميشه؟
-چه جوری دو تا آلفا ميتونن با هم بخوابن.اينم همون جوری ميشه .
×تهيونگ گند زدی.ولی مهم نيست در هر صورت يه امگا نميتونه يه امگای ديگرو حامله كنه.
-جيمين ميگفت دارم دروغ ميگم×جيمين ديگه كيه؟
-همون امگا
-ميگفت من شبيه آلفا يا يه بتام.
هوسوك غر زد:
×هيچ بتايی فرومون نداره !
تهيونگ با قيافه ای جدی كه كمتر ازش ديده ميشد گفت:- هوسوكا يه چيزی اين وسط درست نيست. و من بايد بفهمم اون چيه. كمكم میكنی؟
×می دونی كه حتی اگه نخوای هم كمكت ميكنمتهيونگ لبخند زد.هوسوك بهترين بود:
-و من هم بابتش ممنونم. حالا ميشه برام يه متخصص و جراح درست حسابی پيدا كنی؟
×برای چی؟-بعدا ميگم، فقط جوری با پول دهنشو ببند و تهديدش كن كه جرات نكنه طرف پدرم بره.
.
.
.
.
بومی صحبت ميكنه :)
چه طورين چينگوليا؟
راستی
ميدونستين بومی ناراحته؟ :(
چرا ووت نميدين؟
چرا تعداد ريدرا انقدر كمه ؟ هوم :(
الفا يا امگا رو دوست ندارين؟
اگه دوسش دارين اون ستاره كوشولو رو بزنيم :)نويسنده ای در ايوان بهاری. بومی🌸
پ.ن: شرط ووت نميزارم.البته فعلا...
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟
Fanfictionاخطار: ما هیچ مسئولیتی در قبال اکلیل هایی که قراره ازتون بپاچه قبول نمیکنیم :)))🌈 "سیزده سال اول زندگیم به این فکر میکردم که قرار یه آلفا باشم؛ ولی خب این دنیا همیشه خواسته های منو به تخمش گرفته. و از اونجایی که کارما در برابر من تبدیل میشه به ماد...