Part 14: اتاق 673

1.8K 374 25
                                    

بعد از رفتن نامجون، تهیونگ یک ربع تمام همونجا روی صندلی کافی شاپ هتل نشسته بود و به لیوان کاپوچینوی دست نخورده ی نامجون خیره شده بود.

بلاخره پای بی رمقش رو جمع کرد و از کافی شاپ خارج شد.

آروم خودش رو به آسانسور رسوند و دکمه ی طبقه ی 67 رو فشرد.

در آسانسور تا نیمه بسته شده بود که یه جفت دست مانع شد.

با باز شدن در پسر اُمگایی با لباس فرم هتل و یه چرخ دستی پر ازشیرینی و نوشیدنی وارد شد.

تهیونگ سرش پایین بود ولی به محض اینکه بوی فورومون آشنایی به مشامش رسید سرش رو بالا گرفت.

-پارک جیمین!!

جیمین که داشت با چرخ دستی ای که چرخ عقبش خراب شده بود ور میرفت با شنیدن اسمش، به تنها آدمی که توی آسانسور بود نگاه کرد.

و خوب با تهیونگ مواجه شد...

+اوه تهیونگا!تو اینجا چیکار میکنی؟

جیمین از درون داشت توی سر خودش میکوبید،چه سوال احمقانه ای بود آخه!

-من؟ فعلا تو این هتل زندگی میکنم...
تهیونگ به لباس ها و چرخ دستی جیمین اشاره کرد:

-تو اینجا کار میکنی؟

جیمین خودش هم نمیدونست چرا انقدر دستپاچه به نظر میرسه:

+خوب.. آره! میدونی زندگی خرج داره.

و بعد لبخند بزرگ و مزحکی به صورتش نشوند.

تهیونگ انگار که کله بدبختی های چند دقیقه قبلش رو فراموش کرده باشه لبخند ملایمی به لب آورد.

فورومون های جفتشون فضای اون اتاقک فلزی رو پر کرده بود.جیمین میتونست بوی تلخ شده ی تهیونگ رو حس کنه:

+اوممم تهیونگ...امیدوارم فضولی نباشه ولی...اتفاقی افتاده؟ناراحت به نظر میای.

لبخند پسر امگا از روی لبهاش پاک شد.

دوباره همه چیز توی ذهنش تکرار شد. دلش میخواست میتونست خودش باشه و الان بزنه زیر گریه.

دلش میخواست جیمین بغلش کنه و بگه شاید اشتباه شده...

ولی لعنت بهش،تهیونگ به جیمین گفته بود که یه آلفاست و خب

یه آلفا هیچ وقت گریه نمیکنه...

-خب...دروغ نمیگم واقعا یه اتفاقی افتاده.

جیمین قبل از اینکه فکر کنه که باید چه جوابی بده،دهنش خودکار شروع به حرف زدن کرد:

+اگه دوست داشته باشی میتونی راجبش باهام حرف بزنی.

جیمین خواست به خودش فحش بده ول یهو با خودش فکر کرد...

کمتر از سه ثانیه طول کشید بفهمه که ناخواسته مسیر درستی رو پیش گرفته.

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now