Part 31: مارش‌جیمین‌ملو

1.5K 301 78
                                    


-یه پله جلو پاته، آروم برو بالا.

تهیونگ با لبخند مستطیلی و بامزش بغل گوش جیمین گفت و همون طور که چشم های پسر رو گرفته بود اون رو از آسانسور خارج کرد.

+باز چیکار کردی ته؟ دارم از فضولی میمیرم!

امگای کوچیکتر دست هاش رو روی دست های تهیونگ گذاشت.
میدونست تهیونگ قراره سوپرایزش بکنه و به خاطرش هیجانزده بود.

-حالا میتونی چشم هات رو باز کنی بیبی.

دست های گرم تهیونگ از روی پلک های بستش کنار رفت و باد سرد به صورتش خورد.

آروم لای پلک هاش رو باز کرد. اول چندبار پلک زد و گیج به محیط رو به روش نگاه انداخت.
حدسش درست بود. اونها الان روی بالا ترین بخش برج ایفل بودن و کل شهر زیر پاهاشون بود.
اما چیزی که جیمین رو مجذوب خودش میکرد تزئیناتی بود که سالن بزرگ رو پر کرده بود.

تمام میز ها جمع شده بودن و فقط یه میز با دو صندلی کنار دیوار شیشه‌ای قرار داشت.

نوار ها و ریسه های رنگی قرمز رنگ همه جا دیده میشدن و به طرز شگفت انگیزی دور تا دور میزشون پر از گلبرگ گل رز بود.

و اون پارچه‌ی قرمز رنگ بزرگی که مثل فرش قرمز جلوی پاهاشون پهن شده بود، انگار داشت دعوتشون میکرد که شب رمانتیکشون رو هر چه زودتر شروع کنن.

+تهیونگ..‌.این خیلی خوشگله...

با بغض و لبخند لب زد و توی بغل پسر چرخید.

چشم های براق تهیونگ، به جیمین نشون میداد که چقدر عشقِ همسرش صادقانست.

-همش برای توعه عشق من. امشب همه چیز برای توعه.

رد اشکی که از شادی روی گونه‌ی جیمین غلتیده بود رو بوسید و گذاشت همسرش دستش رو دور گردنش حلقه کنه.

جیمین بوسه‌های کوچیک به گردنش میزد.
قلبش داشت از داشتن تهیونگ دیوونه میشد.

+خیلی دوست دارم...

تهیونگ دست از نوازش کمرش نکشید. متقابلا بوسه ای روی سر جیمین گذاشت:

-منم دوست دارم بیبی. تازه هنوز کلی چیز دیگه مونده.

جیمین رو توی بغلش چرخوند و هم‌پاش به سمت پنجره‌ی باز رفت.

-اون پایین رو نگاه کن.

جیمین با احتیاط خم شد و رد دست های تهیونگ رو دنبال کرد.

از اون فاصله فقط اون نوشته‌ی بزرگ و قرمز معلوم بود:

"난 당신을 사랑합니다"

"دوست دارم"

اونقدر بزرگ بود که بشه کاملا واضح از اون فاصله خوندش.
صدای فشفشه بلند شد و بعد از اون، قلب های بزرگ قرمز رنگ بودن که داشتن توی سیاهی شب پاریس میدرخشیدن.

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now