Part 33 : هر چی تو بخوای

1.5K 318 97
                                    

اون جفت میانسال، یعنی ووهان و هیونجو؛ بعد از تماسی که لوسی باهاشون گرفت بی خیال خریدهاشون شدن و با بیشترین سرعت خودشون رو به خونه رسوندن.

آقای کیم وقتی به خونه رسید یه راست به سمت اتاق های طبقه بالا راه کج کرد. میخواست بره و ببینه پسرش چه گندی بالا آورده، انگار اگه کل ماجرا رو از زیر زبون خود تهیونگ بیرون نمیکشید، آروم نمیگرفت.

•ووهان! صبر کن

صدای امگاش که داشت صداش میکرد، برای لحظه ای متوقفش کرد.

هیونجو با چشم های درشت شده به سمت تهیونگی رفت که روی گوشه ترین صندلی میز غذاخوری نشسته و به یه گوشه زل زده بود.

°تهیونگ...

میتونست روی صورت پسر رد های خشک شده اشک رو ببینه.

-پاپا...

بلاخره دست از زل زدن به پرده های مخمل اون سر سالن برداشت و با چشم های پف کرده و غمگینش به پدرش نگاه کرد.

°اوه پسر کوچولوی من.... چرا گذاشتی جیمین...

تهیونگ وسط حرف امگای بزرگتر پرید و همونطور که از جاش بلند میشد جواب داد.

-من...من باید برم دنبالش! پاپا جیمین رفت، اون بیرون هوا سرده، جیمین که اینجا کسی رو نداره اگه حالش بد بشه چی؟ اگه حواسش نباشه و یه وقت ماشین بهش بزنه!؟ اگه یهو...

هزیون هاش تا زمانی که پدر آلفاش، ووهان شونه هاش رو نگیره و تکونش نده همین طور ادامه داشت...

•بس کن تهیونگ! به جای ردیف کردن احتمالات، مثل یه مرد برو دنبالش. برام هیچ اهمیتی نداره که آلفایی یا امگا! تو پسر منی کیم تهیونگ! نمیدونم چرا دعواتون شده، ولی میدونم پسر من مثل یه احمق شکست خورده نمیشینه یه گوشه و گریه نمی‌کنه. برو دنبالش، نزار قلبی که عاشقشی بیشتر از این بشکنه...

مرد به چشم های درشت و زیبای پسر نگاه میکرد و با تاکید حرف میزد.

-اگه خودم ناراحتش کردم...پس خودم هم درستش میکنم!

زیر لب زمزمه کرد و پدرش رو بغل کرد و بدون هیچ حرفی به سمت طبقه بالا دوید. هول و بدون دقت یه دست لباس بیرونی پوشید و سوویچ ماشین پدرش و گوشی خودش رو برداشت.

-پیدات میکنم و بعدش هر چی که تو بخوای میشه جیمینا...

.

.

.

.

.

در بسته پلاستیکی کورن داگ رو باز کرد و به اون سوسیس های خوشبو نگاهی انداخت.

گوشه تخت نشست و ظرف یکبار مصرف رو هم جلوی خودش گذاشت.

بوی نرم کننده ای که توی اتاق هتل میومد به نظرش آزار دهنده بود و ملحفه های سفید منزجر کننده.
دلش تخت خودش رو میخواست با اون رو تختی پف پفی و سرمه ای رنگی که بوی همسر احمقش رو میداد.
حتی دلش برای بغل ها و بوسه های خیس جفت بی فکرش تنگ شده بود، هر چند که نمیخواست اعتراف کنه...

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now