Part 32: من آلفا نمی‌خوام!

1.6K 311 103
                                    

از دید جیمین همه چیز مشکوک به نظر میرسید.
تهیونگ انگار همون تهیونگ همیشگی نبود؛ گود رفتگی زیر چشم هاش هر چند کم بود، اما باز هم از چشم جیمین دور نمی‌موند. خستگی کاملا مشهودی توی رفتارش موج میزد که تهیونگ خوب مخفیش میکرد ولی نه از جیمین.

دقیقا یک هفته از وقتی که از پاریس و ماه عسلشون برگشته بودن میگذشت.
حالا برای بار چهارم بود که داشتن به سونوگرافی میرفتن. تهیونگ از اینکه میتونست صدای قلب توله کوچولوشون رو بشنون خوش حال بود.

°آقای کیم همه چیز خیلی خوبه. جیمین به اندازه کافی وزن اضافه کرده و این عالیه.

دختر جوون لبخند زد و دستگاه سونوگرافی رو روشن کرد.

°خب حالا بریم ببینیم این توله کوچولو حالش چطوره.

دستگاه رو زیر شکم گرد جیمین گذاشت و شروع به بررسی کرد.

تهیونگ کنار جیمین ایستاده بود و مثل همیشه محکم دست پسر رو گرفته بود و لبخند میزد.
اما جیمین غرق فکر بود. دست خودش نبود فقط میخواست سر در بیاره که تهیونگ جدیدا چشه!؟

با صدای "تاپ تاپ" نامنظمی که توی اتاق پیچید، نگاه هر دو به سمت دکتر که نیشش حسابی باز بود رفت.

°خدایا! آقایونِ کیم تبریک میگم، اینجا یه جفت دو قلوی فوق کیوت داریم! هر چند که هنوز جنسیتشون مشخص نیست...

خب
تو مرحله اول
چشم های هر دوشون حسابی گرد شد.
و بعد صدای داد و فریاد تهیونگ بلند شد!

-اونا دو تان! دو تااااااا، جیمیننننن !

بدون توجه به حضور شخص سوم خم شد و لب های جیمینی که هنوز شکه بود رو محکم بوسید.

-خیلی دوست دارم. خیلی فوق العاده ای، دوست دارم...

یهو کاملا تغییر مود داد و زد زیر گریه. گریه از سر شوق...

-دارم از خوشی میمیرم جیم...

جیمین از توی بهت در اومد و با کمک آرنجش روی تخت نیم خیز شد.
روی تخت نشست و همسرش رو که با لبخند داشت اشک میریخت رو توی بغل گرفت.

+ته عزیزم دلم~...مرسی که اونا رو بهم دادی...منم دوست دارم. گریه نکن دیگه.

لب هاش رو آویزون کرد و باعث شد تهیونگ یه بوسه‌ی دیگه روی لب های پاستیلیش بزاره.

جیمین شاید بهت زده بود، اما خودش هم میدونست از همین الان عاشق بچه های توی شکمشه.
دو تا تهیونگ کوچولو که به اندازه پدرشون پر سر و صدان؟ خب جیمین هر کاری میکرد که بچه هاش به تهیونگ برن!
.

.

.

+خدایا!!! باباها خیلی ذوق زده شدن.

جیمین یاد تهیونگی افتاد که تا وارد عمارت شدن با ذوق به طرف پدرهاش دوید و عکس سونوگرافی رو مثل آرم می‌تیکومان سر دستش گرفته بود . خندید و روی تختشون مثل یه بچه گربه‌ی بازیگوش غلت زد.

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now