راهروی درمانگاه نسبتا خلوت بود.
رديف صندلی روی به روی در اتاق پزشك پر بود. جونگ كوك روی يكی از همون صندلی ها نشسته بود و منتظر جيمينی بود كه حالا دكتر توی اتاق مشغول معاينه اش بود.همه چيز در عادی ترين حالت ممكن بود؛حداقل تا قبل از اينكه صدای داد و شكستن چيزی از داخل اتاق دكتر بياد!
جونگ كوك روی صندلی نيم خيز شده بود كه در باز شد.
+تو معلومه اون مدرك كوفتیت رو از كدوم قربستونی گرفتی؟وقتی چيزی حاليت نيست مجبور نيستی مردم رو مَچَل خودت كنی!پسر آلفا جلو دويد با صدای بلند معذرت خواهی كرد و با كشيدن بازوی جيمين اون رو از در و پزشك متعجب دور كرد:
×هيونگ!چته؟مگه چی گفت؟جيمين بازوش رو از دست پسر بيرون كشيد و جلو جلو به طرف در درمانگاه رفت.
جونگ كوك هم به ناچار دنبال امگای عصبی دويد.×هيونگ بس كن،فرومونت بوی گند گرفته.
توی پياده رو دنبالش بود ولی با ايستادن و چرخش يهویی جيمين،اون هم ايستاد.+فورومونم...بوی بدی ميده؟
امگا لبهاش رو آويزون كرد و با چشم های پر و غمگين به جونگ كوك خيره شد.
آلفا با چشم های گرد از تعجب بهش نگاه كرد.×جی..جيمين چرا داری گريه ميكنی؟
پسر ترسيده جلو رفت و شونه های هيونگش رو گرفت.
×تو رو خدا بگو اون دكتره چی گفت؟چيزه بدی تو آزمايشت بود؟جيمين زد زير گريه و خودش رو با يه جهش كوتاه تو بغل پسر انداخت:
+اون مرتيكه خر هی ميگه من حامله ام.بهش گفتم من قرص خوردم،حتی با اينكه تو هيت بودم هم خوب يادمه كه بعدش همون موقع رفتم حموم و سوراخمو شستم...جونگ كوك كه ميدونست اگه چيزی نگه الان جيمين كله اتفاقات اون روز رو ميخواد تعريف كنه،دوباره پرسيد:
×نگران نباش هيونگی،اينكه چيز بدی نيست!جيمين خودش رو از تو بغل جونگ كوك بيرون كشيد و بدون توجه به اينكه وسط خيابون ايستادن فرياد كشيد:
+بد نيست؟بد نيــــــــــــست؟؟قراره يه موجود چندش توی من رشد كنه و هيكل قشنگم رو به گوه بكشه،بعدش هم بايد درد بكشم و بِزامِش!! تازه اين اولشه!بعد به دنيا اومد قراره تبديل بشه به يه موجود زر زروی رو مخ كه فقط بلده غذا بخوره و دسشویی كنه؛اون وقت توی لعنتی جلوم وايسادی و خيلی ريلكس ميگی همه اينا بد نيست؟مردمی كه از كنارشون رد ميشدن با تعجب به اون آلفا گيج و امگای عصبی نگاه ميكردن و با تاسف سر تكون ميدادن.
جيمين بعد سخنرانی كوبندش (البته فقط از نظر خودش) نسبت به موجود توی شكمش دوباره راهش رو كشيد و رفت،
و جونگ كوك رو همون طور گيج و خشك شده تنها گذاشت.
..
.
~تو كه تو اين خراب شده هيچ كمكی نميكنی، برا چی هی پا ميشی ميای اينجا؟
هوسوك همون طور كه ليست های انبار رو بالا پايين ميكرد و دنبال نواقص ميگشت سره تهيونگی كه روی كناپه دراز كشيده بود و با لب های آويزون به سقف اتاق خيره بود، غر زد.-هيونگ من الان در گير يه بُحران عاطفی ام؛ بفهم!
هوسوك لب هاش رو كج كرد و به تن لميده ی تهيونگ نگاهی انداخت:
~عاهان! ميشه اين بُحران عاطفیت رو جمع كنی ببری پيش اون دوست پسر بلوندت.من كار دارم،نميتونم بچه داری كنم.تهيونگ ناگهان بلند شد و روی كاناپه نشست:
-هيونگ ،اولا من بچه نيستم.دوما قبلا باهام مهربون تر بوديا!هوسوك سرش رو بلند كرد و با يه لبخند چال دار ولی با تمسخر بهش نگاه كرد:
~شايد چون قبلا انقدر كره خر نبودی عزيزم! و آره بچه هم نيستی چون قبل تر خرابكاريات در حد شكستن گلدون مورد علاقه پاپات بود ولی الان...هوسوك به ميز غرق در كاغذ و رسيدش اشاره كرد و غريد:
~يه شعبه كوفتی رو انداختی گردن من و خودت رفتی دنبال تور كردن امگای عزيزت!نفس عميقی كشيد و با لحن آروم تری ادامه داد:
~ميدونم الان گيج و دلشكسته ای ،ولی من واقعا الان زندگی خودمم بر فناست! پس ممنونم ميشم پا بشی بری هتل يا خونه دوست پسرت.منم قول ميدم شب با هم حرف بزنيم باشه؟تهيونگ لب هاش رو جلو داد ولی ناگهان خيلی جدی به پسر داييش نگاه كرد:
-اوكی من بايد برم به جيمين سر بزنم از ديروز باهاش حرف نزدم.از جاش بلند شد و پالتوش رو برداشت:
-هوبی هيونگ ميدونم چقدر كار ريختم سرت،و خب.. به خاطر همه چيز شرمنده و ممنونم.لبخند ملايمی به لب آورد از اتاق هوسوك خارج شد.
..
.
.
.
.
هلو جوجه ها :)
ميدونم خيلی كوتاه بود ولی گفتم همينو آپ كنم براتون.
فردا آخرين امتحانمم بدم،پارت ها سريع تر آپ ميشن :)ووت و كامنت فراموش نشه قشنگ های من
بوومی دوستون داره^^
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟
Hayran Kurguاخطار: ما هیچ مسئولیتی در قبال اکلیل هایی که قراره ازتون بپاچه قبول نمیکنیم :)))🌈 "سیزده سال اول زندگیم به این فکر میکردم که قرار یه آلفا باشم؛ ولی خب این دنیا همیشه خواسته های منو به تخمش گرفته. و از اونجایی که کارما در برابر من تبدیل میشه به ماد...