Part 44: یوفوریا

1.2K 282 53
                                    

پنج سال بعد:

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پنج سال بعد:

هوسوک از آیینه‌ی ماشین نگاهی به دو تا پسر کوچولوی پشت سرش انداخت.
ته‌یان غرق بازی با آیپدش بود ولی مین‌یان با لحن شیرین و بامزه‌ای شعر حروف الفبا‌ی انگلیسی رو تا جایی که یاد گرفته بود می‌خوند:

~A, B, C, D, E, F, G, H, J, K...

تینی وسط شعر برادرش پرید:

×بعده اچ، آی عه خنگ...

با لحن تخسی گفت و بدون توجه به لب های آویزون شده‌ی برادرش دوبار مشغول بازیش شد.

~من به ددی و پاپا میگم که بهم حرف بد زدیییی.

مین یان جیغ کشید و با اخم و دست به سینه به برادرش نگاه کرد.

×تو لوسی.

تینی با بی‌خیالی گفت. حتی بوی ترش آلبالوش هم بی‌خیالانه بود.

~نخیر هم! من ازت بزرگترم و تو خیلی بی تربیتی!

هوسوک پوف کلافه ای کشید. سعی کرد به عنوان یه بزرگتر یکم پا در میونی کنه:

*پسرها~ شما ها نباید انقدر با هم دعوا کنید.

ته یان آیپدش رو کنار انداخت و خودش رو روی صندلی جلو کشید تا به "عمو سوکی"ش نزدیکتر بشه.
البته با کمربندی که دور کمر کوچیکش بسته شده بود تقریبا چیزی بیشتر از یه تلاش بیخودی نبود.

×ولی مینی خیلی لوسه، مگه نه عمو سوکی؟

جیهوپ دوباره نفس عمیقی کشید. فقط باید این دو تا وروجک رو میرسوند دست پدرهاشون (که معلوم نبود به کدوم دلیل لعنت شده ای برگردوندن این دو تا آتیش پاره از مدرسه رو انداخته بودن گردنش) و بعد خودش بره سراغ دوست دختر خوشگلِ پرستار و مو صورتیش.

*دیگه رسیدیم.

جلوی خونه پارک کرد. هنوز خودش از ماشین پیاده نشده بود که مینی کمربندش رو با کرد و همراه کوله‌ی زرد رنگ و کوچولوش از ماشین پیاده شد.

پسر روی نوک پاهاش ایستاد و زنگ در رو فشرد.
هوسوک کیف آبی رنگ و آیپد تینی رو برداشت و پشت سر پسر کوچولو سمت در رفت.

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now