×هیونگ تا کی قراره هی جلو آینه بچرخی؟جونگ کوک بیحوصله غر میزد. از وقتی میکاپ ملایم جیمین تموم شده بود و خدمتکارها کمکش کرده بودن کت و شلوار مشکیش رو بپوشه، پسرک هی جلوی آینه راه میرفت و به شکمش نگاه میکرد.
+خیلی معلومه؟ منظورم اینکه که بد به نظر نمیام؟
جونگ کوک نگاهش رو به چشم های نگران هیونگش داد و لبخندی خرگوشی زد:
×هیونگی، همه اون بیرون میدونن تو یه توله کوچولو تو شکمت داری. و چرا باید بد به نظر برسی؟ هنوز شکمت اونقدر ها هم بزرگ نشده.
+فک کنم...راست میگی.
جونگ کوک شونه ای بالا انداخت:
×من همیشه راست میگم.چند تقهی آروم به در خورد و بعد دختر خدمتکار وارد شد.
*ارباب جی، من هر کاری میکنم آقای کیم راضی نمیشن منتظر بمونن!
جیمین پوف کلافهای کشید.
میدونست تهیونگ الان نگران و هیجان زدست و نمیتونه تا شروع مراسم صبر کنه و جیمین رو نبینه.+میرم پیشش.
جونگ کوک همونطور که روی مبل نشسته بود، دستش رو بالا آورد و انگار که سوت یه قطار رو بکشه پایین آوردش:
×فایتینگ جیمینی. فقط سعی کن قبل مراسم به فاک نری، همین الانش هم بارداری.
جیمین با لبخند فحشی به اون خرگوش پررو داد و از اتاق بیرون زد.
نه جیمین و نه تهیونگ هیچ کدوم مسیحی نبودن، اما طبق رسون الان توی این کلیسا بودن تا جلوی هم قسم بخورن که پای شکوفهی تازه جوونه زدهی عشقشون بمونن.
همراه لوسی که مثل مسیر یاب هی بهش میگفت
"طبقهی پایین"
"بپیچید دست چپ"
"همین اتاق"
بلاخره به جایی که تهیونگ داشت آماده میشد رسیدن.جیمین دستش رو روی دیوار کنار در گذاشت و بازدم عمیقی بیرون داد:
+فاک! کدوم خری گفته باید این دو تا اتاق انقدر فاصله داشته باشن؟لوسی خندهای به خاطر لحن بی حال امگا کرد و آروم دست جیمین رو گرفت:
*حالتون خوبه؟
جیمین کمر راست کرد.چتری های طلایی رنگش رو مرتب کرد و "خوبم" ای زمزمه کرد.
بدون در زدن در اتاق رو باز کرد و با تهیونگی مواجه شد که توی اون کت تک مخمل مشکی با اون یقه اسکی نازکش که خوده جیمین براش انتخاب کرده بود، میدرخشید!
البته شاید هم زیاد نمیدرخشید بیشترش به خاطر اون کله زردش بود که...وایسا ببینم!
کلهی زرد؟
مگه به جز جیمین کس دیگه ای هم کلش زرده؟تهیونگ دست از متر کردن اتاق برداشت و به سمت جیمین که زل زده بود به موهاش رفت.
پسر رو بغل کرد و محکم به خودش فشرد:
YOU ARE READING
𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟
Fanficاخطار: ما هیچ مسئولیتی در قبال اکلیل هایی که قراره ازتون بپاچه قبول نمیکنیم :)))🌈 "سیزده سال اول زندگیم به این فکر میکردم که قرار یه آلفا باشم؛ ولی خب این دنیا همیشه خواسته های منو به تخمش گرفته. و از اونجایی که کارما در برابر من تبدیل میشه به ماد...