Part 27: خانواده‌ی آقا خرسه

1.8K 349 71
                                    

روی زیر انداز وسط باغ دراز کشیده بود و به ابری های پشمکی و آسمون آبی نگاه میکرد.

یکم دیگه پفیلا توی دهنش چپوند و از مزه کره ای که زیر دندون هاش پیچید غرق لذت شد.
-جیم!

یهو صورت تهیونگ جای ابر ها و آسمون رو گرفت.
پسر آروم گوشه لب امگای حامله رو بوسید و همون طور که توی صورتش خم شده بود خندید:
-اوم..مزه کره گرفتی.

جیمین هم تکخندی زد:
+کی میرسن؟

تهیونگ کنار جیمین، به پهلو دراز کشید و دستش رو زیر سرش ستون کرد تا بتونه از بالا نیم رخ جیمین رو ببینه.
-جین هیونگ میگفت تا دو ساعت دیگه اینجان.

جیمین دونه های پفیلا رو قورت داد و دستش رو دوباره توی ظرف فرو کرد، اما با خوردن نوک انگشت های تپلش به ته ظرف لب و لوچش آویزون شد.

به پهلو رو به تهیونگ چرخید و با چشم های پاپی شکلش به جفتش نگاه کرد:
+من از اون پفیلا کاراملی هایی میخوام که جین هیونگ درست میکنه. هیچ کدوم از خدمتکار ها آشپز ها بلد نیستن درست کنن!

تهیونگ انگشتش رو نوازش وار روی گونه‌ی تپل جیمین کشید:
-بی انصاف نباش لاولی؛ آشپز همه‌ی دستور پخت‌ها رو امتحان کرد ولی تو هربار از یه چیزش ایراد میگرفتی.

جیمین دماغش رو چین داد و دستش رو روی شکم کوچیکش گذاشت.
مگه تقصیر جیمین بود که آشپز عمارت یه کله پوک بود که نمی‌فهمید جیمین چی میخواد؟

تهیونگ دستش رو دور کمر پسرک لوس انداخت و خودش رو بهش نزدیک کرد. سرش رو توی گردن جیمین برد و بوسه سبکی رو مارک گردنش گذاشت:

-امگای من میدونه از وقتی مارکش کردم چقدر لوس شده؟ جیمینیِ من میدونه ته‌ته عاشق این ناز کردناشه؟ آره گربه‌ی لوس من؟

جیمین نفس لرزونش رو بیرون داد و دست هاش رو دور گردن تهیونگ حلقه کرد. دقیقا از پنج روز قبل که با هم خوابیدن و تهیونگ مارکش کرد امگای درونش انقدر افسار گسیخته شد.
ولی خب حداقل این مارک کردن باعث شده بود هیت تهیونگ فردای اون روز ناپدید بشه!
جوری که انگار هیچ وقت نبوده و همه‌ی دردهای تهیونگ یه خواب لعنت شده بودن!

+ته‌ته...
جیمین زیر گوش تهیونگ زمزمه کرد و بازدم داغش باعث شد تهیونگ به خودش بلرزه.
البته فقط برای چند ثانیه...

-جانم؟

+دسشویی دارم

تهیونگ به وضوح صدای غار غار کلاغی که از بالا سرشون رد میشد رو شنید. حتما اون موجود سیاه و بیریخت داشت به ریش نداشته تهیونگ میخندید.
-آه خدایا! بیا بریم دستشویی، میان وسایل رو جمع میکنن.

از جاش بلند شد و با احتیاط جیمین رو هم بلند کرد.
حقیقتا جیمین از اینکه کل آدم های خونه جوری باهاش رفتار میکردن انگار که یه مجسمه قیمتیِ و از موزه‌ی لوور فرار کرده، لذت میبرد.

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now