Part 19: من یه امگام

1.8K 364 14
                                    

-حق داری كه من و بچم رو نخوای.هيچكس،يه امگای آلفا نما رو نمیخواد...

و سر جيمين كه با اين حرف به سرعت بالا اومد.

+چی داری میگی؟منظورت چیه؟

تهیونگ حس آدم هایی رو داشت که به ته خط رسیدن؛
جیمین دوستش نداشت.
معلوم نبود بچه ای که تازه از وجودش با خبر شده بود زنده بمونه یا نه؛
و به نظر امگای ناامید همه این ها ته خط بود.

-من بهت دروغ گفتم جیمین.

جیمین مستیش پریده بود اما هنوز اون سردرد مضخرف رهاش نکرده بود.
از جاش بلند شد و با قدم های سست به طرف پسر رفت.

+امگای آلفا نما؟یعنی چی تهیونگ؟من...نمی‌فهمم.

البته که کند ذهن نبود! ولی موقعیتی که توش گیر افتاده بود زیادی گیج کننده بود.

-من یه امگام.

سکوت خونه رو گرفت.
حتی صدای نفس کشیدنشون هم نمی‌اومد.

+تو!مرتیکه ی دروغ گوووووو

جیمین به سمتش خیز برداشت و یقه‌ش رو گرفت.

+توی لعنتی!این همه مدت بهم دروغ گفتی.

تهیونگ مچ دست های پسر رو گرفت و توی چشم های عصبیش نگاه حق به جانبی انداخت:

-من دروغ گفتم؟مطمئنی تو هیچ دروغی تحویل من ندادی جیمین؟خود تو نبودی که همین الان گفتی به خاطر پولم دنبالم بودی؟

جیمین نفسی طولانی بیرون داد:
+من به اون پول لعنتی نیاز داشتم میفهمی؟و‌گرنه میوفتادم زندان!

-خب منم نمیتونستم بگم یه امگام.
+چراااا؟

-چون دوست داشتم!

تهیونگ فریاد زد.
جیمین ساکت شد و یقش رو رها کرد.

+هنوزم دوسم داری؟

تهیونگ گیج بهش نگاه کرد:
-آره...معلومه که آره.

امگا چتری های طلایی رنگش رو از جلوی چشمش کنار زد:

+پس بیا بریم این بچه رو بندازیم.

اخم های تهیونگ توی هم رفت:
-نه!

جیمین دوباره خودش رو به مبل رسوند و روش ولو شد:

+چرا نمی‌فهمی؟ تو یه امگای لعنتی‌ایی!

-خب چه ربطی داره؟

تهیونگ همچنان اخمو بود.

+خدایا، ربطش اینه که این بچه اصلا سالمه؟حتی اگه سالم هم باشه من نمیتونم ازش نگهداری کنم!
بعدش هم،تو از یه خانواده‌ی با اصالتی،میخوای بری به مامان بابات بگی این بچمه ولی خودم نزاییدمش؟ اوه راستی اون یکی باباش یه امگای بدبخت دیگست؟

تهیونگ خواست چیزی بگه اما وقتی نگاهش به پسر افتاد نگران شد.

جیمین دستش رو روی معدش میکشید و صورتش از درد جمع شده بود.

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now