Part 23: سلام بابابزرگ‌ها

1.8K 369 71
                                    

+شاید بشه یه کم چیپس بردارم؟
جیمین با قیافه به ظاهر مظلومش به تهیونگ نگاه کرد و بسته‌ی چیپس رو تکون داد.

-فقط یه بسته.
تهیونگ نگاه دیگه‌ای به لیست توی دستش انداخت.
بعد مطب یک راست به فروشگاه اومده بودن تا هر چیزی که لازم بود رو برای خونه بخرن.

جیمین غرغری کرد و بسته‌ی چیپس سرکه‌ای رو توی سبد مملو از مواد غذایی پرت کرد:

+همه چیزایی که داری بر‌میداری بدمزه‌ان! من ماهی نمیخورم، بروکلی دوست ندارم و محض رضای خدا! یه باکس شیر؟ اونا خورده نمیشن فقط هدر دادن پوله.

تهیونگ با قیافه‌ی جدیش به امگای بی‌حوصله نگاه کرد و اخمی بین ابروهاش نشوند:
-ماهی و بروکلی برای بدنت لازمن. توی برنامه‌ی غذاییت روزی دو لیوان شیر هست، یکی صبح یکی شب. در ضمن بهتره بدونی وقتی بحث سلامتی بچه‌م در میون باشه با کسی شوخی ندارم جیمین.

بعد هم روش رو برگردوند و چند دسته پیازچه برداشت.

جیمین متعجب و غمگین به تهیونگ نگاه کرد.
چرا باهاش اینجوری حرف میزد؟ مگه جیمین چیزی گفته بود؟ اون فقط از بوی ماهی بدش میومد و وقتی شیر میخورد دل درد میگرفت.

تهیونگ چرخ دستی رو رها کرد و چرخید تا ببینه باز سر اون امگای شیطون و حواس پرت به کجا گرمه، اما با دیدن حال جیمین شوکه شد.

با دو قدم بزرگ به جیمین نزدیک شد و دست های پسر رو از روی چشم هاش کنار زد:
-خدای من، جیمین! چرا داری گریه میکنی عزیزم؟

جیمین چشم های عصبی و خیسش رو به صورت تهیونگ دوخت و با غیض فریاد زد:
+ازت بدم میاد! فقط بچت برات مهمه نه؟ من هیچ ارزشی ندارم؟ اگه منظورت این بود خوب بهم فهموندیش کیم تهیونگ! من برات فقط نقش یه کَریِر بچه دارم.

تهیونگ ماتش برده بود.
خوشبختانه دور و اطرافشون خالی بود و کسی صدای داد پسرک عصبی رو نشنید.
-جیمین! وای من متاسفم بیبی، منظورم این نبود.

سریع جسم کوچیک جیمین رو تو بغلش گرفت و سعی کرد با فورومونش امگای حامله رو آروم کنه:
-بیشتر از اون بچه تو رو دوست دارم جیمین. به مسیح که هیچی به اندازه‌ی تو مهم نیست!

جیمین انگار که منتظر این بغل بوده باشه دستش رو دور کمر تهیونگ پیچید و فورومون بارونیه پسر رو نفس کشید.
تهیونگ فقط یه کم اخم کرده بود، جیمین خودش هم تعجب میکرد که چرا انقدر بهش بر خورده!

+فک کنم..فین..به خاطر هورمونامه.

تهیونگ صورتش رو قاب گرفت و گونه های خیسش رو بوسید:
-نه تقصیر منم بود. دکتر بهم گفته بود که ممکنه حساس بشی.

جیمین چشم از تهیونگ گرفت و به قفسه‌ی پاستیل‌ها اشاره کرد:
+برام پاستیل بخر، قول میدم آشتی کنم.

‪𝗔𝗹𝗽𝗵𝗮 𝗼𝗿 𝗼𝗺𝗲𝗴𝗮؟Where stories live. Discover now