ووت فراموش نشه
بخاطر انتقال فیک چند چپتر یکی شدن ولی هر کدوم رو مشخص کردم پس راحت بخونیدش.........................................................................
Cнαpтer1:
کلیک کلیک...کلیک...
تنها صدایی که وقتی قدم به داخل استودیو گذاشته میشد بگوش میرسید. این طرز کار کیم بود. از لحظه ای که دوربین بدست میگرفت تا کنار بگذارد باید سکوت مرگباری برقرار میشد که تنها خودش حق شکستنش را داشت. این جدیت در کار نتایج مفیدی هم در پی داشت. از جمله صرفه جویی در زمان و کیفیت بالای کار."میکرو لنزی که خواسته بودم پیدا کردی؟!"
جیمین تازه به آتلیه رسیده بود. چطور تهیونگ متوجه حضورش شده بود؟ انگار پشت سرش هم چشم داشت که حتی اگر داشت باز هم نمی توانست در آن تاریکی با چنین فاصله ای او را بین شش دستیارش که اطرافش می چرخیدند تشخیص داده باشد!"ب...بله! الان!" با دستپاچگی بند کوله را از شانه اش به ساق دستش سُر داد تا در حین جلو رفتن زیپش را باز کند و برای رساندن وسیله به دست تهیونگ در وقت صرفه جویی کند بلکه مورد خشم کمتری قرار بگیرد!
"چون نمی دونستم چند میلی نیازه هر سه مدل که بود..."
"زنگ میزدی می پرسیدی!" تهیونگ دوربین را به گردنش آویزان کرد و دستش را برای گرفتن چیزی که خواسته بود دراز کرد.
جیمین بیشتر هول کرد و آخرین قدمها را هم بزرگ برداشت تا زودتر برسد: "راستش من شماره شما رو ندارم و از بچه ها..."تهیونگ بسته را از دستش قاپید و به سمت میز کار راه کج کرد: "طرح بعدی رو آماده کنید" باز هم با مخاطب قرار دادن همه، حرف جیمین را برید و او را ناامید کرد...
چند دقیقه ای میشد بچه ها به بهانه ی ناهار از زیر کار در رفته و تهیونگ به دفترش پناه برده بود تا اسلایدها را چک کند. بهترین زمان برای صحبت در خلوت با او بود ولی اینکه قرار بود چقدر موفقیت آمیز پیش برود نگران کننده بود.
یک ضربه پشت انگشتی به در خورد و قبل از آنکه او اجازه ی ورود بدهد باز شد. تهیونگ می دانست جیمین است و برای چه آمده ولی سر از لپتاپ برنگرداند. نمی فهمید چرا همه فکر می کردند او با این پسرک راحت تر است و شاید روی این حساب هرکس کاری با او داشت؛ چه خوشایند چه ناخوشایند؛ او را برای بیانش جلو می انداختند در حالیکه صمیمیت آنها در حد همکلاسی بودن در یک جلسه ی هفتگی دانشگاه بود و بس!
جیمین با احتیاط داخل شد و از دیدن همان تصویر جذاب و همیشگی لذت برد. جوانی زیبا در لباسهای سیاه و موهای طلایی که آراسته روی صورت پخش شده، در اتاق تاریک پشت مانیتور نورانی نشسته، با جدیت و اخم مشغول کار بود! جیمین با احتیاط در را با آرنج راستش هل داد بسته شود و پرونده ی مدل جدید را به سختی از زیر بغلش درآورد. چون در دست دیگرش اسپرسو داغ آورده بود تا برای راضی کردن کیم از آن استفاده کند!
YOU ARE READING
𝗣𝗼𝗶𝘀𝗼𝗻 𝗞𝗶𝘀𝘀║𝗞𝗼𝗼𝗸𝗩 ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ
Vampireبوسه ی سمی (کامل شده)🩸🍷 خون پسرک آنقدر دلچسب بود که می توانست تا آخرین قطره جانش بنوشد و مثل باقی شکارهایش رها کند تا بمیرد ولی فلز سرد و سوزنده ای به لب پایینش خورد و تلخی مزه اش را حتی نچشیده حس کرد. نقره؟ زنجیر نقره؟ لحظه ای فقط سرش را عقب برد...